شباهنگ

شعر های عاشقانه و عارفانه

شعر های عاشقانه و عارفانه

شباهنگ
نویسندگان



جمعی به سر کوی تو پیمانه بدستند 

بعضی شده حیران، ره میخانه نشستند


موجی لبِ پرگار به حالِ دَوَرانند 

جمعی ره خمخانه گرفتند و برستند 


آنان که شده رهروِ این وادیِ جان گیر

جامی بِرُبودند و ز دنیا، بگذشتند 


تا عشق تو شد در دل مستان همه جا، می

پیمانه گرفتند و دو صد توبه شکستند


ساقی مکن امشب غم دوران تو بهانه 

کاین خیلِ* خُماران همه پیمانه بدستند


بنما ز کَرَم راه نهان ، از درِ دیگر

هر چند رقیبان، درِ میخانه به بستند


زین ره نشود بی می و معشوق گذر کرد

ایدل تو ندانی که حریفان همه مَستند


ساقی بنما سوی شباهنگ تو نگاهی

جامش بشکستند و ز پیمان بگُسستند



* خیل = گروه 








۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۹ ، ۲۲:۰۸



ما را توان خریدن حتی به تار موئی 

در خاک و خون کشیدن با غلغل سبوئی 


ساقی بهانه کم کن، پیمانه لب به لب شد*

دیگر فتادم از پا، در حسرت نکوئی 


ای دل مکن تو شکوه از چرخ روزگاران

دریاب تا نسوزی در آتش دوروئی 


با من بکن مدار، تا عمر من سر آید 

زیرا که من اسیرم، اندر کمند موئی


آتش بزن به جانم، خاکسترم بر افشان

تا تربتم رسانی، بر سبزه زار و جوئی


در حال عیش و مستی، گر ساغری شکستی

زنهار در خیالت راهِ جفا نپوئی 


پیمانه چون شود پُر ای دل سفر کنم من

ساقی چمانه* گیرد با دلبران به کوئی 


بنگر که مبتلا شد، در عشق او روانم

بازی مکن تو با من، چوگان مزن به گوئی*


هر دم زنم تلنگر، بر عقل و دین و جانم

کان دلبر چمانی* من را کشد به سوئی


اندر کمان نمانم،* وندر نشان نگنجم 

آنگه که او خرامان، دل را بَرَد به هوئی


پوید ره شریعت، زاهد برای فردوس

من راه او روانم، از بهر تار موئی


رندانِ این شریعت، با سیم و زر عجینند 

مستانِ زلف و رویش، با غلغل سبوئی 


جانا ببین شباهنگ، آماده ی سفر شد

او را بخوان، که دارد در دل هوای روئی



* پیمانه لب به لب شد = کنایه از بسر آمدن عمر

چمانه = ساغر ، پیمانه 

چوگان مزن به گوئی = مرا مثل گوی با چوگان مزن 


* دلبر چمانی = دلبر خرامان 

*اندر کمان نمانم = چون تیر از کمان میپرم




۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۴۷

 این همه دغدغه ی بود و نبودت ز چه روست؟

وین همه کوکبه ی غیب و شُهودت ز چه روست؟

 

گیرم آهن بشود در کف دستان تو موم *

حیله و وسوسه ی عمر خُلودت * ز چه روست؟

 

همچو صالح به لب چشمه بری ناقه*ی حق

تیغ بُران به کف قوم ثمودت* ز چه روست؟ 

 

دیو و دد تخت سلیمان همه تاراج برند 

روی اورنگ سبا*حرص صعودت ز چه روست ؟

 

آنکه آتش کند او همچو گلستان داند 

آتش افروز شدی*، وانگه خُمودت* ز چه روست 

 

رانده از درگه او گشته چو آدم ز هوس 

تا بدانی همه ی رنج و فُرودت* ز چه روست 

 

آخر این زیور دنیا به چه ارزد چو رَوی 

حسرت سیم و زر و بود و نبودت ز چه روست؟ 

 

ای که در پرده کنی فسق به نام قرآن 

در مصّلا به رخت نقش عُبودت* ز چه روست؟ 

 

فاش گوید به تو این مرغ شباهنگ که بگو 

نامه در دست چپ و روی کبودت ز چه روست  ؟**

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

* موم  = اشاره به آیه قرآن که گفته ما آهن را در دست 

داوود چون موم کردیم ..

* عمر خُلود = عمر جاودان 

* ناقه صالح = همان شتری که خداوند برای صالح 

فرستاد و قوم ثمود آن را کشتند که بعد از سه روز 

همه قوم از بین رفتند .

* قوم ثمودت = قومی که مانند این قوم نافرمان و ظالم باشند 

* اورنگ سبا = تخت ملکه سرزمین سبا 

* آتش افروز شدی، کنایه از اینکه همچو نمرود شدی

* خُمود = خاموشی و سکوت 

* فرود = منظور رانده شدن از بهشت به زمین 

* عُبودت = بندگی و طاعت 

 

** این بیت اشاره به آیه ای از قرآن دارد که خداوند فرموده عده ای در محشر نامه اعمال آنها در دست چپ و با رویی کبود خواهند بود 

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۹ ، ۱۸:۵۵





ره به کوی دلبر خود در نهان باید گرفت 

نِی به ظّن و یا هیاهو و گمان باید گرفت 


سر به هر راهی سپردم ره به مقصودم نَبُرد

آخر ای آرام جان این ره چسان باید گرفت 


یک بگفتا بوی زلفت، وان دگر گفتا ز لعل

ناوکِ بی باکت* اما، از کمان* باید گرفت 


نرگس مستت اگر آشوبگر یا جان ستان 

شهد شیرین از لبانت را نهان باید گرفت 


باده ی نابی که من را همچو رسوا کرده است

رطل مرد افکن* آن کوی مغان باید گرفت 


بر سر آنم شبی جام اَنَالحق* را زنم 

زانکه چون منصور* تیغش را عیان باید گرفت 


دل به سوادی وصال آمد که ساغر در کشد 

خود نداند کاین نشان از عمقِ جان باید گرفت 


گفتمش ره را ندانم نکته ای بهر خدا 

گفت گر دلداه ای از دلستان باید گرفت 


بر سر کوی و گذر گفتم شبی دل را دهم 

دلشده پیری بگفتا، آن جهان باید گرفت 


بس ملولم من از این نامردمی های کسان 

گو خدا را چُون* نشان از جانستان* باید گرفت 


مرغ شب نالد کنون خرقه بیافکن و بدان 

کاین وفاداری به عهد از بیدلان باید گرفت 


گر که جان پرواز کرد از تن شباهنگا بدان 

جسم مسکین تو را هم بی نشان باید گرفت


================================



* ناوک بی باک = کنایه از مژه های چون تیر 

* کمان =  کنایه از کمان ابرو 

* رطل مرد افکن = جام بزرگی از شراب 

* اناالحق = حرفی بود که منصور حلاج زد یعنی من و خدا یکی هستیم و به این خاطر دست و پا و سر او را بریدند و جسم او را آتش زدند 

* منصور = یکی از عارفان قرن سوم هجری بود ملقب به حلاج 

* چُون = چگونه      * جانستان = مرگ یا عزرائیل   




۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۴۰

 

 

 

 

 

من خون نریزم با قلم بر ظالمان آتش زنم 

بنیاد هر ظلم و ستم با این قلم بر هم زنم 

 

در هم کِشم کوخِ ستم کاخی ز حق برپا کنم

وانگه در این کوخش شبی صد شعله از آهم زنم

 

در جان هر عاشق ز می میخانه ای برپا کنم

خود ساقی جان ها شوم بر جان نامحرم زنم 

 

من مِی خورم مستی کنم جان را پر از هستی کنم 

پرچم به کف گیرم ز حق آتش بر این عالم زنم

 

در سر ندارم من ریا این دل بُوَد پر از وفا

با عشق حق رطلی گران با هور و با خاتم زنم

 

من میروم در آتشش تا خود گلستانش کند

با این قلم چون بیدلان صد شعله در آدم زنم

 

عاشق منم دلبر توئی هیزم منم اخگر توئی

قنقنوسم و با بال و پر آتش در این حالم زنم 

 

گفتا شباهنگ غم مخور جز می در این عالم مخور

من آن شَهم کو بی صدا ظلم و ستم بر هم زنم 

 

 

 

 

 

 

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۳۹




روم تا کفر و ایمان را به کام اخگر اندازم 

بساط زهد و سالوسی، ز پایش بر سر اندازم


ز دشت لاله های غم، شقایق را ندا آید 

به مسجد شیخِ مفسد را بزیر از منبر اندازم


چو مجنون جان بکف گیرم، به سودای رُخ لیلی

به اذن دولت ساقی، قدح در کوثر اندازم


روم تا جام نوشینی، ز ساقی در نهان گیرم

ز جعدِ زلف مُشکینش،  کمندی بر سر اندازم


کنون از خود چنان رَستم، که دل شد دیگر از دستم

چو خوش صاحبدلی یابم، حضوری دیگر اندازم


زدی مطرب چنان سازی، که در خون میکشد دل را

کنون دل را بکف گیرم، درونِ مجمر اندازم


حدیث از بیدلانم گو، که چون نوبت به ما افتد

دلِ آکنده از خون را، به پای دلبر اندازم


اگر یکدم نیازم را، رسانی کوی آن دلبر

به بادِ شُرطه ی* وصلش، غم هجران بر اندازم


دلم از ناله ی بلبل، غزل خوانی بیاموزد

که در فصل خزان، غم را به کام اخگر اندازم 


شباهنگا غم دوران، به دوشِ غافلان انداز

برو با دل به میخانه، که می در ساغر اندازم 


=============================



* باد شُرطه  وصل = کنایه از نگاه موافق معشوق 



۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۸ ، ۱۳:۳۹







کتاب راز گیسوی پریشان در دو جلد توسط خانه ی کتاب انتشارات آرین به چاپ رسیده است و در دسترس علاقمندان میباشد، جلد اول در ۵۷۵ صفحه و جلد دوم در ۴۷۵ صفحه با

صفحه آرائی زیبا و خط نستعلیق 


امیدوارم مورد توجه علاقمندان به شعر و غزل های

کلاسیک ایرانی قرار بگیرد ، ( کیکاووس ضیغمی )

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۵۴




اگر با من بسازی تو، دلم مُشکِ خُتن گردد
وگر با من بخوانی تو، چو بلبل در چمن گردد
 
دوصد جامِ جگر سوزم، مرا دادی ز خون دل
که ترسم هر بَرین قُدسی* ز غم توبه شکن گردد
 
هوایِ زلفِ مُشکینت دلم را خاکِ ره کرده
نهالش را بده زان می که شاخِ یاسمن گردد
 
چو، آهو بره ای حیران که صیادی پی اش باشد 
کجا یابد مجالی را که آهوی خُتن گردد
 
در این وَهم و پریشانی که بنیادم رود برباد
نمیدانم چها گویم که گویای سخن گردد 
 
دو چشمم چون ستاره ها که بر کویت روان سازم
یکی گردد شباهنگ* و دگر شَعرا یمن* گردد
 
بگفتا پیرِ فرزانه که هر کس کوی او آید
اگر جز او ز او خواهد پشیمانتر ز من گردد
 
دلم را تا چنین گفتم به جمعِ بلبلان پیوست
ولی با این کلامِ لق همی ترسم زَغن* گردد
 
دمی جانا شباهنگ را به لطفِ خود نظر فرما
مبادا وقتِ این پیری چو بی کس در کفن گردد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

* بَرین قدسی = ملائک 
 * شباهنگ = ستاره شباهنگ که بسیار پر نور است  ..      * شَعرا یمن = ستاره شعرای یمانی که بسیار پر نور است و به ستاره عبور معروف شده بوده    * زَغن = زاغ
 
#############################
 
 
۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۳۰

 

ساقی چمانه* پر کن کان دلبر چمانی*

بر من نظر فکنده با چشم خود نهانی

 

دل در گرو سپردم خرقه به می سِتُردم*

تا بر دلم ز عزت آرد نظر زمانی

 

مطرب بزن نوائی تا برکشم سماعی

دلداده و خرابم زان زلفِ شعشعانی *

 

تشنه ی شهد شیرین کُشته ی خال زیرین

غافل که درد هجرش بر دل کشد جهانی

 

گر او شود نگار من غمزه کند به کار من

بر هم زنم جهان را با جامِ ارغوانی *

 

ای دل تو شکوه داری خاطر به فتنه داری

بر من نظر کند حال آن یارِ جاودانی

 

گفتم که رنجِ هجران دل میکند پریشان

گفتا مگو ز هجران کاین نکته را ندانی

 

گفتم کجا پریدی کاین سینه خوش دریدی 

گفتا روم به گلشن با دلبر چمانی

 

گفتم که غافل هستی در کار جاهل هستی

گفتا برو شباهنگ تا این سخن بدانی 

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

* چمانه = پیمانه ...   *چمانی = زیبا و خرامان 

* سِتُردن = پاک کردن و زدودن

*شعشعانی = درخشنده و پر از نور 

*جام ارغوانی = کنایه از پیمانه شراب ..

 



 

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۲۵




ساقیا من که غم زلف نگاری دارم 

در خَمِ طُره ی شبرنگ قراری دارم


در هواداری او همچو صبا رقص کنان

دل بی طاقتی و شرم و  وقاری دارم


از دل زخم کش و آه جگر سوزم پرس

که چه شب ها ز غمش صبح خُماری دارم


نقشِ هر پرده که مطرب به دلم پردازد

چون اسیران به قفس ها شب تاری دارم


خیز و زان باده ی ناب آر که دل بیتابست

به محک زن دل من را که عیاری دارم


شد هدر عمر شباهنگ و نشد هجران طی

لیک با عکس رُخش باغ و بهاری دارم 


من چو پروانه شدم گرد رُخش همواره

زانکه هر شب به دلم نقشِ نگاری دارم 


 


۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۸ ، ۲۲:۴۵