کرد شیطان شکوِه روزی از خدا
پس بگفتا ای خدا و ای الا
از چه رو هر کار آدم میکند
لعنتی بر من در عالم میکند
هر گُنه کز نفس او آید به بار
نام من را میکند تفسیر کار
صد چو من را تا لب چشمه کِشد
وانگهی در تشنگی او را کُشد
گر بدانستم بُوَد استادِ کار
می نمودم سجده او را صد هزار
صد هزاران حیله و رنگ و ریا
من از او آموزمی زیرِ عبا
گر گرفتم طوق لعنت را به دوش
در عوض آدم مرا داد عقل و هوش
من شکایت آورم درگاه تو
زانکه آدم زد مرا از راه تو
تو مرا از بهر او راندی ز خود
او تو را با کار خود راند ز خود
در خصوصِ سیم و زر اندیشه کرد
صد هزاران بت پرستی پیشه کرد
شد فرامش* عهد و پیمان الست
بین که دیگر گشته آدم بت پرست
خود فرستادی هزاران رهنما
با کتاب و وحی قرآن از سما
او ز ادیانت برون شد در زمین
شیخ و گَبر و پاپ اعظم نازنین
هر یکی راهت کند کج از دغا
زهد و سالوسی بپا شد از ریا
کار آنجا میرسد کاین نابکار*
میکُشد پیر و جوان را آشکار
بهر پول و جاه و منصب یا مقام
در کمین باشد چو روبه در کُنام*
من دگر درمانده ام در کار او
کی دهی پایان چنین افکار او
کن مرا آزاد از لعنت دگر
تا شوم خدمتگزارت سر بسر
من فقط یکدم جفا کردم به تو
آدم از روز ازل شد خصم تو
زین میان آمد شباهنگی بنام
کز ریا در راه تو گردد غلام
ده مرا تیغی تو در دستم کنون
تا نمایم امشب او را سرنگون
=======================
* فرامش= فراموش * نابکار = کنایه از آدم ریا کار
* کُنام = کمینگاه ، یا لانه