شباهنگ

شعر های عاشقانه و عارفانه

شعر های عاشقانه و عارفانه

شباهنگ
نویسندگان

تو شمعی، من همان پروانه ای هستم که بودم ***

يكشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۹، ۰۹:۵۶ ب.ظ



تو شمعی، من همان پروانه ای هستم که بودم 

به کویت هم همان دیوانه ای هستم که بودم 


هوای کوی من داری، اگر از روی استغنا *

به راهت من همان جانانه هستم که بودم 


به سر داری اگر امشب سراپایم بسوزانی 

من امشب هم همان پروانه ای هستم که بودم 


غلط کردم اگر پیمانه را یک شب شکستم 

به میخانه، همان مستانه ای هستم که بودم 


شراب بیغشم* هر شب ز چشمه ی دلم جوشد 

همان خُم از همان خمخانه ای هستم که بودم 


نمیگیری به دست خود دلِ ساغر صفتم را 

ولی دانی، همان پیمانه ای هستم که بودم 


پریشان کرده ای زلفت، صبا گشته بر آن شانه 

خدا را من همان، دل شانه ای هستم که بودم 


بُریدم دل از این عالم، برای جعد گیسویت

اسیر دست این، غمخانه ای هستم که بودم 


مرا با این جهان دیگر نباشد الفتی، زیرا

در این دنیا همان، بیگانه ای هستم که بودم 


بسی مهرو که در گلشن، چو گل خندد و من اما 

هزار آوای* آن، جانانه ای هستم که بودم 


به امید دمی هستم، که برگردم به اصل خود 

چو من از نسل آن، فرزانه ای هستم که بودم 


جهان هرگز نمی ارزد، شباهنگ با دل آزاری

که من هم جزو آن، افسانه ای هستم که بودم 



################################


* استغنا = بی نیازی 

* شراب بیغش =در اینجا کنایه از اشک چشم 

* هزار آوا = بلبل 

موافقین ۱۰ مخالفین ۱ ۹۹/۱۱/۰۵

نظرات  (۲۰)

۲۶ دی ۰۱ ، ۲۳:۱۸ کرگدن خوشحال
استاد😭
۲۰ آبان ۰۰ ، ۱۹:۵۵ حصار آسمان
سلام
مدتهاست خبری ازتون نیست
استاد شباهنگ عزیز
سلام عرض میکنم و‌ ارزوی تندرستی تون رو دارم.
مدتها بود که به وبلاگم وارد نشده بودم اما خب شمارا فراموش نکرده بودم.
در اوج خامی و جوانی چندین بار پیامهایی دادم و پرسشهایی مطرح کردم که پدرانه جوابم را دادید و الان که فکر میکنم چقدر صادقانه و دقیق بودند.

نسبت به قبل صبورتر شده ام و تنهاتر و احتمالا کمی عاقل تر.روزگارم بد نیست و خدای بزرگ رو شاکرم.
صرفا دلم برایتان، شعر هایتان و انرژیتان-حتی از راه دور و در نوشته ها- تنگ شده بود .
ارادتمند♥️
۱۷ شهریور ۰۰ ، ۱۱:۲۳ کلینیک لاغری پردیس ساری
وبلاگ بی نظیری دارید
واقعا وبلاگ قشنگ و مفیدی دارید

خیلی استفاده کردیم
وبلاگتون حرف نداره
سلام
ممنون از مطالبتون بسیار عالی زیبا بود
وبلاگتون بهترینه
۱۱ خرداد ۰۰ ، ۱۶:۵۲ استاد عزیزم
استاد عزیز جناب ضیغمی دیروقتیست وبلاگ رو بروزرسانی نکردین، حالتون خوبه؟
آمدم مجلس ترحیم خودم
همه را می دیدم همه آنها که نمی دانستم
عشق من در دلشان ناپیداست
واعظ از من می گفت،حس کمیابی بود
از نجابت هایم،از همه خوبیها
و به خانم ها گفت:
اندکی آهسته تا که مجلس بشود سنگین تر
سینه اش صاف نمود
و به آواز بخواند:
"مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم"
راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان می کردم
تنهایم و نمی دانستم،من به اندازه یک مجلس ختم
دوستانی دارم همه شان آمده اند
چه عزادار و غمگین من نشستم به کنار همه شان
وه چه حالی بودم همه از خوبی من می گفتند
حسرت رفتن ناهنگامم خاطراتی از من
که پس از رفتن من ساخته اند از رفاقت هایم
از صمیمیت دوران حیات روح من قلقلکش می آمد
گرچه این مرگ مرا برد ولی گوییا مرگ مرا
یاد این جمله رفیقان آورد
یک نفر گفت:چه انسان شریفی بودم
دیگری گفت فلک گلچین است
خواست شعری خواند که نیامد یادش
حسرت و چای به یک لحظه فرو برد رفیق
دو نفر هم گفتند
این اواخر دیدند
که هوای دل من جور دیگر بوده است
اندکی عرفانی
و کمی روحانی و بشارت دادم
که سفر نزدیک است شانس آوردم من
مجلس ختم من است روح را خاصیت خنده نبود
یک نفر هم می گفت:
"من و او وه چه صمیمی بودیم
هفته قبل به او،راز دلم را گفتم"
و عجیب است مرا او سه سال است که با من قهر است...
یک نفر ظرف گلابی آورد و کتاب قرآن،که بخوانند کتاب
و ثوابش برسانند به من گرچه بر داشت رفیق لای آن باز نکرد
گو ثوابی که نیامد بر ما یک نفر فاتحه ای خواند مرا
و به من فوتش کرد اندکی سردم شد
آن که صدبار به پشت سر من غیبت کرد
آمد آن گوشه نشست من کنارش رفتم
اشک در چشم،عزادار و غمگین
خوبی ام را می گفت،چه غریب است مرا
آن که هر روز پیامش دادم تا بیاید،که طلب بستانم
و جوابی نفرستاد نیامد هرگز،آمد آنجا دم در با لباس مشکی
خیره بر قالی ماند گرچه خرما برداشت
هیچ ذکری نفرستاد،ولی گمان کردم من
از او خرده ثوابی،نتوانم که ستاند
آن ملک آمد باز آن عزیزی که به او گفتم من
فرصتی می خواهم خبر آورد مرا
می شود برگردی مدتی باشی،در جمع عزیزان خودت
نوبت بعد،تو را خواهم بردروح من رفت کنار منبر
و چه آرام به واعظ فهماند اگر این جمع مرا می خواهند
فرصتی هست مرا می شود برگردم
من نمی دانستم این همه قلب مرا می خواهند
باعث این همه غم خواهم شد
روح من طاقت این موج پر از گریه ندارد هرگز
زنده خواهم شد باز.واعظ آهسته بگفت:
معذرت می خواهم خبری تازه رسیده ست مرا
گوییا شادروان مرحوم زنده هستند هنوز
خواهرم جیغ کشید و غش کرد
و برادر به شتاب مضطرب،رفت که رفت
یک نفر گفت:که تکلیف مرا روشن کن
اگر او مرد،خبر فرمایید،خدمت برسیم
مجلس ختم عزیزی دیگر،منعقد گردیده
رسم دیرین این است.ما بدان جا برویم سوگواری بکنیم
عهد ما نیست به دیدار کسی،کو زنده است
دل او شاد کنیم کار ما شادی مرحومان است
نام تکلیف الهی به لبم بود چه بود؟
آه یادم آمد،صله ی مرحومان واعظ آمد پایین
مجلس از دوست تهی گشت عجیب
صحبت زنده شدن چون گردید
ذکر خوبی هایم همه بر لب خشکید
ملک از من پرسید:
پاسخت چیست؟
بگو؟
تو کنون می آیی؟
یا بدین جمع رفیقان خودت می مانی؟
چه سوال سختی؟
بودن و رفتن من در گرو پاسخ آن
زنده باشم بی دوست؟
مرده باشم با دوست؟
زنده باشم تنها
مرده در جمع رفیقان عزیز
من که در حیرتم از کرده ی این مردم ...
مردم زنده کش مرده پرست !!
ماشاالله. تندرست باشید.
...
وبلاگ خوبی دارین دنبالتون کردم از وبلاگ من هم دیدن کنید ودر صورتی که مایل بودید من رو دنبال کنید ...
درین سرای بی کسی، کسی به در نمی زند
به دشت پُر ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذر گهی است پر ستم که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زند
چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات ؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند

"
به امید دمی هستم، که برگردم به اصل خود  چقدر زیبا بیان کردین و پرمفهوم...
سالم وتندرست باشید
 
پاسخ:
درود بانو رویا ،
سپاس فراوان از حضور مجدد سرکار ،
بسیار خوشحال شدم از غزلی زیبا که
مرقوم فرمودید ، این غزل را بسیار دوست دارم 
امیدوارم در پناه ایزد مهربان همیشه تندرست 
و پیروز باشید 
۰۶ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۵۰ فاطمه حیدری (رضوان)
درود استاد
چقدر زیبا و پرمعناست
پاسخ:
درود بانو 
سپاس از نگاه زیبای شما 
۰۶ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۱۴ یاسمن گلی:)
سلام به استاد عزیز
واقعا زیبا نوشتین :)
قلمتون پایدار
پاسخ:
درود بانو یاسمن 
سپاسگزارم از حضور و محبت شما 
من شخصا علاقه ی زیادی به این سبک شعری دارم
و مدتی هم بنابر این داشتم که با این سبک پیش برم
اما خب اگه بگم تقریبا مورد انتقاد همه قرار گرفت دروغ نگفتم
توی نشست های شعری که برگزار شد نظر اکثریت جمع این بود که
زبان شعری خیلی مهمه!
توی شعر هر چقدر شاعر بتونه راحت تر منظور خودش رو منتقل کنه و از کلمات ساده و قابل فهم تری استفاده کنه خواننده رو مشتاق تر می کنه
و نکته ی دیگه هم که ذکر کردن این بود که در شعر سرودن هم باید به زبان قرن خودمون صحبت کنیم
عین جمله ای که به من گفتن این بود که جالب نیست کسی به زبان چندین قرن قبل خودش شعر بگه
چون شاعرانی مثل حافظ و مولانا و سعدی و... هم توی اون زمان به زبان قرن خودشون شعر گفتن و...
خلاصه به این شکل و بعد از اون من به مراتب سعی کردم سبک شعری خودم رو تغییر بدم
این صرفا به معنای بد بوندش نیست من حتی در حال حاضر هم از این سبک شعری بیشتر از باقی لذت می برم
اما حقیقت اینه که هرچقدر بیشتر پیش روی میکنیم مخاطب این سبک شعری کمتر و کمتر میشه و خب این خیلی بدِ اما کاریش هم نمیشه کرد
پاسخ:
درود بانو  
مسئله ای را که ذکر فرمودید در حال حاضر کاملا صحیح است ،
ولی نکته ای وجود دارد ،
این مهم است که شاعر یا نویسنده در  کدام حوزه از مسائل 
اجتماعی مایل به نوشتن است ، 
بسیاری از نوشتار های بنده دارند خاک میخورند چون به چاپ
نخواهند رسید ،
درست است که باید به زبان امروز نوشت ، اما آیا اکنون با بوجود
آمدن موسیقی پاپ و راک ، آیا باید موسیقی سنتی ما که  با داشتن
چنین پیشینه تاریخی و ده ها دستگاه ها و مقام های مختلف به 
فراموشی سپرده شود ؟ 
و در مرحله دوم این مهم است که شعر را در مورد چه چیزی داریم 
مینویسیم ، شعر اگر عرفانی باشد ، لغات و واژه های مختص خودش را دارد
در اشعار عرفانی ، لغاتی مانند ، می و شراب و زلف و گیسو و خال ، لعل و 
خرابات و میکده و الی آخر هر کدام معنائی ژرف دارند و نمیتوان چیزی دیگر
را جایگزین آنها کرد ،
بله این هم درست است که مخاطب این نوع شعر روز بروز کمتر می‌شود، 
اما این دائمی نخواهد بود و مطمئنا باز تغییر خواهد کرد ،
فارغ از این مطالب ، بنده فقط بخاطر دل خودم مینویسم ،
و نه جویای نام هستم نه ثروت ، سه کتابی را هم که به چاپ رسیده 
بنده حتی یک ریال نخواستم دریافت کنم ، تمام درآمد آن صرف کارهای
خیریه توسط دوستان رسیده که بنده حتی هیچ دخالتی نکردم ، 
بهرحال به قول معروف برگ سبزی است تحفه ی درویش ،

مرا با این جهان دیگر نباشد الفتی... (:
گه گاهی با خودم فکر می کنم چقدر خوبه که بیان شما رو داره(:
پاسخ:
درود بانو، 
سپاسگزارم از لطف و محبت شما، 
لایق این تعاریف نیستم ،
لیکن گه گاهی خودم هم فکر میکنم مطلبی 
ندارم که مورد توجه دوستان جوان قرار بگیرد
بارها خواستم وبلاگ را ترک کنم ، لیکن بعد از شش 
سال نوشتن دریغ دارم چنین کاری انجام دهم ،
البته میتوانم مطالب متنوعی که جوانان بیشتر علاقمند
هستند ارسال کنم ،
لیکن نظر بنده زنده نگهداشتن این سبک شعر اصیل ایرانی 
است که در دنیا نظیری ندارد ، 
مدتی است تصمیم گرفتم که شاید به بلاگفا نقل مکان کنم 
اما در هفت سال پیش مقدار زیادی از نوشته هایم به دلیل 
اختلالاتی که در بلاگفا بوجود آمد همه محو گردیده بودند 
بهر حال خودم واقف هستم که تعداد بسیار کمی از نسل جدید 
به اینگونه اشعار علاقمند و توجه دارند ، 
لیکن با این وجود برای جلوگیری از تعطیل شدن وبلاگ هر هفته 
یکبار پستی ارسال خواهم کرد ، 
باز هم سپاسگزارم از محبت شما 
غلط کردم اگر پیمانه را یک شب شکستم
به میخانه، همان مستانه ای هستم که بودم
این بین عالیه
همه ی این شعر ها رو خونده تون مینویسین؟
قشنگه
پاسخ:
سلام خوش آمدید، 
سپاسگزارم از محبت شما ، 
بله با اجازه شما سروده خودم هستند 
۱۱ آذر ۹۷ ، ۱۳:۵۴ فرناز فرزان
بسیار زیبا
دست مریزاد استاد
پاسخ:
سپاس از حضور و محبت شما 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی