شباهنگ

شعر های عاشقانه و عارفانه

شعر های عاشقانه و عارفانه

شباهنگ
نویسندگان

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است



جمعی به سر کوی تو پیمانه بدستند 

بعضی شده حیران، ره میخانه نشستند


موجی لبِ پرگار به حالِ دَوَرانند 

جمعی ره خمخانه گرفتند و برستند 


آنان که شده رهروِ این وادیِ جان گیر

جامی بِرُبودند و ز دنیا، بگذشتند 


تا عشق تو شد در دل مستان همه جا، می

پیمانه گرفتند و دو صد توبه شکستند


ساقی مکن امشب غم دوران تو بهانه 

کاین خیلِ* خُماران همه پیمانه بدستند


بنما ز کَرَم راه نهان ، از درِ دیگر

هر چند رقیبان، درِ میخانه به بستند


زین ره نشود بی می و معشوق گذر کرد

ایدل تو ندانی که حریفان همه مَستند


ساقی بنما سوی شباهنگ تو نگاهی

جامش بشکستند و ز پیمان بگُسستند



* خیل = گروه 








۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۹ ، ۲۲:۰۸



ما را توان خریدن حتی به تار موئی 

در خاک و خون کشیدن با غلغل سبوئی 


ساقی بهانه کم کن، پیمانه لب به لب شد*

دیگر فتادم از پا، در حسرت نکوئی 


ای دل مکن تو شکوه از چرخ روزگاران

دریاب تا نسوزی در آتش دوروئی 


با من بکن مدار، تا عمر من سر آید 

زیرا که من اسیرم، اندر کمند موئی


آتش بزن به جانم، خاکسترم بر افشان

تا تربتم رسانی، بر سبزه زار و جوئی


در حال عیش و مستی، گر ساغری شکستی

زنهار در خیالت راهِ جفا نپوئی 


پیمانه چون شود پُر ای دل سفر کنم من

ساقی چمانه* گیرد با دلبران به کوئی 


بنگر که مبتلا شد، در عشق او روانم

بازی مکن تو با من، چوگان مزن به گوئی*


هر دم زنم تلنگر، بر عقل و دین و جانم

کان دلبر چمانی* من را کشد به سوئی


اندر کمان نمانم،* وندر نشان نگنجم 

آنگه که او خرامان، دل را بَرَد به هوئی


پوید ره شریعت، زاهد برای فردوس

من راه او روانم، از بهر تار موئی


رندانِ این شریعت، با سیم و زر عجینند 

مستانِ زلف و رویش، با غلغل سبوئی 


جانا ببین شباهنگ، آماده ی سفر شد

او را بخوان، که دارد در دل هوای روئی



* پیمانه لب به لب شد = کنایه از بسر آمدن عمر

چمانه = ساغر ، پیمانه 

چوگان مزن به گوئی = مرا مثل گوی با چوگان مزن 


* دلبر چمانی = دلبر خرامان 

*اندر کمان نمانم = چون تیر از کمان میپرم




۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۴۷

 این همه دغدغه ی بود و نبودت ز چه روست؟

وین همه کوکبه ی غیب و شُهودت ز چه روست؟

 

گیرم آهن بشود در کف دستان تو موم *

حیله و وسوسه ی عمر خُلودت * ز چه روست؟

 

همچو صالح به لب چشمه بری ناقه*ی حق

تیغ بُران به کف قوم ثمودت* ز چه روست؟ 

 

دیو و دد تخت سلیمان همه تاراج برند 

روی اورنگ سبا*حرص صعودت ز چه روست ؟

 

آنکه آتش کند او همچو گلستان داند 

آتش افروز شدی*، وانگه خُمودت* ز چه روست 

 

رانده از درگه او گشته چو آدم ز هوس 

تا بدانی همه ی رنج و فُرودت* ز چه روست 

 

آخر این زیور دنیا به چه ارزد چو رَوی 

حسرت سیم و زر و بود و نبودت ز چه روست؟ 

 

ای که در پرده کنی فسق به نام قرآن 

در مصّلا به رخت نقش عُبودت* ز چه روست؟ 

 

فاش گوید به تو این مرغ شباهنگ که بگو 

نامه در دست چپ و روی کبودت ز چه روست  ؟**

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

* موم  = اشاره به آیه قرآن که گفته ما آهن را در دست 

داوود چون موم کردیم ..

* عمر خُلود = عمر جاودان 

* ناقه صالح = همان شتری که خداوند برای صالح 

فرستاد و قوم ثمود آن را کشتند که بعد از سه روز 

همه قوم از بین رفتند .

* قوم ثمودت = قومی که مانند این قوم نافرمان و ظالم باشند 

* اورنگ سبا = تخت ملکه سرزمین سبا 

* آتش افروز شدی، کنایه از اینکه همچو نمرود شدی

* خُمود = خاموشی و سکوت 

* فرود = منظور رانده شدن از بهشت به زمین 

* عُبودت = بندگی و طاعت 

 

** این بیت اشاره به آیه ای از قرآن دارد که خداوند فرموده عده ای در محشر نامه اعمال آنها در دست چپ و با رویی کبود خواهند بود 

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۹ ، ۱۸:۵۵