جمعی به سر کوی تو پیمانه بدستند
بعضی شده حیران، ره میخانه نشستند
موجی لبِ پرگار به حالِ دَوَرانند
جمعی ره خمخانه گرفتند و برستند
آنان که شده رهروِ این وادیِ جان گیر
جامی بِرُبودند و ز دنیا، بگذشتند
تا عشق تو شد در دل مستان همه جا، می
پیمانه گرفتند و دو صد توبه شکستند
ساقی مکن امشب غم دوران تو بهانه
کاین خیلِ* خُماران همه پیمانه بدستند
بنما ز کَرَم راه نهان ، از درِ دیگر
هر چند رقیبان، درِ میخانه به بستند
زین ره نشود بی می و معشوق گذر کرد
ایدل تو ندانی که حریفان همه مَستند
ساقی بنما سوی شباهنگ تو نگاهی
جامش بشکستند و ز پیمان بگُسستند
* خیل = گروه