( زورقی ده تا که بر دریا روم از دست دل
در پی هر کاروان تنها روم از دست دل
همچو مجنون در پی لیلا روم از دست دل
هر که را دیدم ز دل آشفته حالست و پَریش
دل کنم ویران که تا تنها روم از دست دل
گو مُغنّی* ناله سر کن تا دلم گردد خجل
ورنه در وادیِ غم شیدا روم از دست دل
هان مرا ده بندِ زُنّاری*، کمر بندم بدان
دست بر سینه پیِ ترسا* روم از دست دل
آتشی در خرمنم زن، تا به یک توفان غم
خیزم و در دشتِ نا پیدا روم از دست دل
بر سر کوی مُغان افتاده در ره مستِ مست
امشبم رُخصت بده، فردا روم از دست دل
میکنم دوری ز مسجد، گو کجا زهد و ریا
کیمیا گشته که من آنجا روم از دست دل
یا رب این دردِ مرا اینجا اگر درمان نبود
زورقی ده تا که بر دریا روم از دست دل
دل کنون در حلقه ای از زلف دلبر خیمه زد
با شباهنگ باید از اینجا روم از دست دل
* مُغنّی = خواننده یا آوازه خوان
* بند زُنار ، طنابی که کشیش مسیحی بر کمر می بندد
* ترسا = مسیحی
۰ ( دل سنگت کجا درد مرا میداند...دلکش )
شعر خووووب
بینهایت عالی مثل همیشه