شباهنگ

شعر های عاشقانه و عارفانه

شعر های عاشقانه و عارفانه

شباهنگ
نویسندگان

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است



مرغ نالان شد دلم، آن زلف چون عنبر کجاست ؟

طالبم فقر و فنا را ، راهِ بی اختر کجاست ؟


نقطه در نقطه شدم خط، عاقبت همچون کمان

جانشکاری* تا بگیرد، جان بی جوهر کجاست ؟


زین ستم همچون شقایق، شد پریشان مرغ دل

چشم نرگس بیقرار و، باد غارتگر کجاست ؟


خاطرم باشد ملول از، دیو و دَد و آدمی

مردمی  دیگر  کجا و، عالمی دیگر کجاست ؟


فتنه ها اندر سرم ، افتاده چون نابخردان 

باز، پرسم خود ز خود، انسان پُر گوهر کجاست؟


مدعیان و شیاطین در رهم چون ساحران

این عصا را اژدها کن، مکر افسونگر کجاست؟


چون خلیلان را چه باک، از آتش نمرودیان

هیزمش خود آورم، نمرود آتشگر  کجاست؟


بر سر هر نیزه شد قرآن، خدا یا خود بگو

آن که با حق میرود، دنبال پیغمبر  کجاست؟


تا که دنیا گشته مسند، بهر ابلیسان پیر 

مار دوشان خون به لب، کاوه ی آهنگر کجاست؟


کاخ ظالم هم بپا گردد، به نوع تازه ای 

نوح و کشتی در کجا، باران ویرانگر کجاست؟


با شباهنگ هر چه کردی، دلبرا با کس مکن

کز ستم خونین جگر شد، زلف چون عنبر کجاست؟


* جانشکار = کنایه از مرگ یا عزرائیل 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۹ ، ۰۱:۲۸



 
 روم با او بنوشم می و سر در شانه اندازم          
    گهی لب بر  لبِ نوشین  گهی پیمانه اندازم
 
    تو هم با من بزن جامی که از وصلش سخن گویم
    غمت از دل برون سازم شعف در خانه اندازم
 
    بیا ساقی لبم تر کن که تا وقتِ سحرگاهان
    ز عطر و بویِ زلفِ او سخن جانانه اندازم
 
    نمی بینم اگر رویش غلامی چون مرا بس باد
     که چون آئینه دارِ او  نظر بر  شانه  اندازم
 
    حدیثِ زلف او گفتی بسی اندر سحرگاهان 
    حدیثِ دیگری بر گو که من در نامه اندازم
 
    همی دانم که زلفِ او دهد این خرمنم بر باد
    اگر خاکستری مانَد در این میخانه  اندازم
 
    فلک را سرسری منگر که این نیلوفری گردون
    نه آن جامِ جمی باشد که چون افسانه اندازم
 
    سخنها در دلم دارم ولی ترسم که بر گویم
    سکُوتِ من  بُوَد  بهتر  سپر مردانه اندازم
 
   ز دستِ تو شدم نالان برو ای دل رهایم کن
   وگرنه پایِ تو حلقه چو یک  دیوانه  اندازم
 
    بگفتا دل، شباهنگا برو مردِ رهش نیستی
     سرت در کار خود باشد که من پیمانه اندازم
   
           **************************
   (((((   شباهنگ   ))))
۱۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۹ ، ۲۱:۲۳

  





خوشا خاکی کز آن پیمانه سازند

خوشا آن مطربان کو خوش نوازند


خوشا آنان که جای معبد و دیر 

به کوی بیدلان  میخانه سازند


خوشا آن دلبرانی کز سرِ مهر

به وقت تنگدستی چاره سازند


خوشا آنکس که در بود و نبودش

همه یاران به یادش سر فرازند 


خوشا جان ها که از حق گشته لبریز

و غیر از آن ز هر کس بی نیازند 


خوشا آن بلبلانی کز سر شوق

مدام از هجر گل در سوز و سازند


خوشا مستان که از دل سوز آرند

به جامی جانِ شیرین را ببازند


خوشا صاحبدلان رند و جانباز

که مِی نوشند و آنگه  در نمازند


خوشا شیرین لبانِ پاک و بیغش

که از مهر و وفا رو بر نتازند 


خوشا آن شب که من پیمانه گردم 

به بزمِ دلبران کو دلنوازند 


خوشا پیمانه و پیمانه سازان

که با این آب و گل محرمِ رازند 


خوشا آنان که دانند این حکایت

نه از روی ریا افسانه سازند


چرا مرغانِ عاشق از سرِ کین 

اسیر در پنجه ی شاهین و بازند


بگرد ای چرخ به کام مردمی دون

که درویشان ز مکنت بی نیازند


شباهنگا مکن نازک خیالی 

در این بازی همه یکسر ببازند


بیا ای دل رهی دیگر گُزینیم 

که از تُربتِ ما خمخانه سازند


  

۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۹ ، ۱۴:۱۰



شبی بر من تو مهمان شو درون کلبه ی بی نور 

که باز آید بر این سایه شعاع تابش صد هور 

 

قدم بر دیده ام بگذار و عطر آگین نما جانم 

که این جان در شعف آید، چو پروانه بر آرم شور

 

تو بنشین من کمر بندم به خدمت تا سحرگاهان 

که موسی هم عصا بر کف به خدمت در جبین طور 

 

مرا بنده اگر خوانی ز تخت و عرش سلطانی 

قرار آید دلم در دَم، شود جانم ز حق پر نور 

 

چو در ره مانده ام اکنون بزیر سُمِ اُستوران 

شکایت از سلیمانت برم پیش صبا چون مور 

 

چو زلفت در ازل دیدم و نقشش بر دلم افتاد 

دگر کی دل بَرد از من پریرویان قامت حور 

 

اگر رطلی گران نوشد رقیبم تا که مست آید 

شباهنگ زیر ایوانت به یک جرعه شود تنبور 

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۹ ، ۲۲:۳۰