شباهنگ

شعر های عاشقانه و عارفانه

شعر های عاشقانه و عارفانه

شباهنگ
نویسندگان

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است




ای ساقی دل ، ای مونس جان 

در چشم ترم ، هستی تو عیان


ای دل تو بگو، با آن گل ناز

من گم شده ام در سوز و گداز


من را مگُذار در ورطه ی غم 

رحمی بنما بر این دلکم 


دستم تو بگیر ، راهم تو ببر

جانم بسِتان ، با غمز و نظر


ای دل تو بگو با آن گُلِ ناز 

من گمشده ام در سوز و گداز 


من دل بدهم ، گر دل ببری

هم دلبر من ، هم تاج سری 


با من تو بمان ، ای جانِ جهان

دل را بنواز ، گاهی به نهان 


با عشق تو من، افسانه شدم 

در شمع تو من ، پروانه شدم 


من سوزم و دل ، صد ناله زند

چون مرغ سحر ، خون پاله زند


ای دل تو بگو، با آن گل ناز 

من گمشده ام،  در سوز و گداز 


ای مونس دل، ای همدم من 

یک دم نظری ، کن بر غم من


کو پا و عصا ، کو دلق و ردا

کو مرغک طور ، کو نور بقا 


من گمشده ام ، در راه فنا 

سرگشته شدم ، چون باد صبا 


من عهد شکنم ، بیچاره دلم 

پیمان شکنم ، آواره دلم 


ای دل تو بگو ، با آن گل ناز 

من گمشده ام در سوز و گداز 


او سرو روان ، او مطرب دل 

او نور جهان ، من خاکم و گل



۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۸ ، ۱۴:۴۴
×××××××××××××××××××××××××××××××

این غزل سه سال پیش سروده شده 
اگر تکراری هست عذر خواهی میکنم 



مپرس ای دل چرا بر ما جفا رفت
مپرس آن عهد و پیمانها کجا رفت
 
مگو کان یار ما را برده از یاد
چرا چون قاصدک ها با صبا رفت
 
مگو خونِ جگر را چوُن خورم من
چرا شادی ز ما، وز جانِ ما رفت
 
مپرس از من که چوُن شد رسم گردون
که هر کس با وفا شد بی صدا رفت
 
مپرس از من که بعد از من چه سازی 
برو آن جا که فرهاد از وفا رفت
 
مگو اشکم چرا گشته شفق گون
چرا خونِ تو هم بر گونه ها رفت
 
مگو ما را چه شد، ارزان فروشند
چه شد عشقی که با غم در خفا رفت
 
مپرس از کی، بپرسی راهِ کعبه
که دیدم کعبه هم خود با خدا رفت
 
مپرس آخر مسلمانی کجا شد
که دینم زیر دستِ، فرقه ها رفت
 
مپرس از من که من خود این ندانم
چرا دین از دل و از دیده ها رفت
 
مپرس ای دل چرا گمراه گشتیم
چرا راه خدا در قصه ها رفت
 
ز حال من فقط این را بدان تو
شباهنگی شد و با غصه ها رفت
÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷

۳۱ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۱ ۱۶ آبان ۹۸ ، ۲۱:۴۰




جان به شمشیر غمش دادم چو مرغی نیمه جان 
دل  به سودای رخش بستم به تیغی بی امان
 
گر که سودای دلم را کس ندانست و نوشت
بیشک او نارد* خبر از راه عشقش در گمان
 
من در این سودا ندانم چُون بُوَد حالم کنون
تا بگویم شرح دردم با زبان بی زبان
 
هر که در دامِ غمش افتاده با سر سرنگون
سر به سجده دارد و جانش رود بر آسمان
 
صید او هر کس نگردد، زانکه صیادی چو او
تیر عشقش جان دهد و جان ستاند در نهان
 
تا که دل از ناوک جانسوز مژگان شد هدف
می نشیند در دل و قد را کند همچون کمان
 
من ندانم گر صوابی،* یا خطا شد راه دل
در طریقی کو نماند، از من و این دل نشان

باده و حکمت نخواهد تا شوی عاشق بر او 
عشق، بی حکمت بر آید از دل و جان در فغان
 
حالیا رفتی شباهنگ راه بی برگشت را
خون دل باید خوری تا رخت بندی زین جهان





* نارَد = ندارد          * صواب = راه درست
۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۸ ، ۲۲:۲۰

    

        ÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷

 میکشم از هجر او صد جامِ خون دل به دوش 

میبرم در هر قدم وجدانِ آب و گل به دوش 


من غمِ هجران خورم، غافل غم بود و نبود 

حسرت دنیا چرا باید کشد عاقل به دوش 


سوی میخانه روم هر شب پریشانتر ز پیش 

تا مگر پیدا کنم ساقیِ خون دل به دوش 


وصلِ او ممکن نباشد اندر این ماتمسرا 

کی تواند غمزه ی او را کشد جاهل به دوش 


در پی محمل دویدن، شرط مجنون بودنست 

کس نبیند هیچ مجنون کو بُوَد محمل به دوش 


خیر و زین ماتمکده* بگذر شباهنگ با شعف 

حسرت دنیا خورَد و بر کشد غافل به دوش 


بانگ و آوای درآ* آمد به گوشم در خیال 

تا که دیدم میکشم، تابوت این سائل * به دوش


=========================================







  


    * ماتمکده = کنایه از دنیا 


* بانگ درآ = کنایه از آواز مرگ         * سائل = گدا 

           **************************

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۸ ، ۲۱:۲۵



از عمقِ عدم صدای پائی آید 

وز ناله ی نی غمِ جدائی آید 


بر تُربت من تو اشک و آهی مفشان 

زیرا که مرا نکو نوائی آید 




از بهر طمع بال و پر خویش مکن باز

وز بهر خطا یا که هوس دام مینداز


بنگر که جهان فعل و ندای تو دهد باز

زان پیش روی* یک درِ نصّوح* بکن باز 


* زان پیش روی = قبل ازمرگ

* نصّوح = توبه ای که شکسته نشود 




صد بوسه زدی بر لب ساغر به نهانی

صد گُل به جمال و سر هر یار چمانی*


یکبار  نرفتی، ره یک کلبه ی درویش

یکبار نشستی تو غمی، از دلِ دلریش



* چمانی = خرامان و زیبا 




گفتم که روم جامه دران شکوه کنم 

از ظلم و ستم شکوه بدین شیوه کنم 


هرچند که فریاد دلم بی ثمرست 

آتش به سرِ دشمن دیرینه کنم 





دیدم که زمان به یک نظر آمد و شد

این عمر گران چه بی ثمر آمد و شد


بنگر که جهان چنین حکایت کُنَدت

آدم ز عدم به یک سفر آمد و شد*



* شد = رفت


ک      شباهنگ 

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۸ ، ۲۲:۰۴