شباهنگ

شعر های عاشقانه و عارفانه

شعر های عاشقانه و عارفانه

شباهنگ
نویسندگان

( چه تقدیری نوشتی تو که خوش پایان .

سه شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۰۰ ب.ظ



چه تقدیری نوشتی تو که خوش پایان نمیگیرد 

و این شوریده سر هرگز دگر سامان نمیگیرد 

 

هر آنچه بر دلم آید تنِ زارم کشد بر دوش

ببین خم گشته این قامت دگر درمان نمیگیرد 

 

طبیبی جز تو ار باشد مرا از او نشانی ده

طبیبم گر نباشی تو غمم پایان نمیگیرد 

 

زلیخا وش دلم خون شد ز هجران رُخش ساقی

که نقشی جز رخِ دلبر دلم آسان نمیگیرد 

 

بسی آشفته و لرزان شدم در کوره راه عشق

دگر این بلبل عاشق  رهِ بُستان نمیگیرد 

 

بیا و زین دلم بُگذر که در فصلِ خزان دیگر

قدح از دست یار خود چو سرمستان نمیگیرد 

 

خدا را دردِ من این شدکه چون عاشق شدم بر تو

کماندارِ رُخت* از من دلم تاوان نمیگیرد

 

بیا ساقی قدح ها را از این خونِ جگر پر کن

که صد رطلِ گران* رنگی چنین تابان نمیگیرد 

 

رقیب از باده سرخوش و، ز سازِ مطربان رقصان 

سراغ از چشم خونبار و رخِ گریان نمیگیرد 

 

دلم از غصه پر خون شد که این مرغِ نصیحت گو*

چرا خود عبرت از حالِ ستمکاران نمیگیرد 

 

من آن مرد خدا گویم که در عین تهیدستی 

زر و سیم و یدِ قدرت ز سلطانان نمیگیرد 

 

هر آن کو، چون شباهنگ شد اسیر چشم شهلائی 

دگر از کس می سوری* به جز جانان نمیگیرد 


====================================



*کماندار رخ = کنایه از چشم، و ابرو که مژه ها چون تیری در آن هستند


رطل گران = جام بسیار بزرگ شراب

مرغ نصیحت گو = هرکسی که خود خطا میکند ولی آدم را نصیحت میکند


میِ سوری = شراب ارغوانی 

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@



بیچاره دلم 

 

 

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۹۹/۰۹/۲۵

نظرات  (۱۲)

چه میشود گفت!
بسیار زیبا...
سلامت باشید دوست گرامی
پاسخ:
درود دوست عزیز ،
گاهی چیزی نمیشود گفت ، و گاهی میشود بنا بر حقی که 
بر گردن ما دارد و حقی که ما بر او داریم گله ای کرد  
آنزمان که خود موجب گرفتاری خود هستیم ، گله ای 
وجود ندارد لیکن گاهی تقدیر است که نقشی بازی میکند
بدون دخالت ما ، شاید هم این تقدیر به صلاح ما باشد 
ولی ما توان مقابله با آن را نداریم و فکر میکنیم بر ما 
ستمی روا داشته شده و از این رو اول زبان به گله باز 
میکنیم ولی بعد حالتی شبیه پشیمانی به ما دست میدهد
بهرحال زندگی برای همه همین گونه است ، و باید گذراند
سپاس از حضور گرم شما 

۲۶ آذر ۹۹ ، ۰۵:۰۳ Sepideh Adliepour
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
+ حرف همه ابیات شعر هم همین بود(:
پاسخ:
درود بانو،  
بله کاملا درست فرمودید 
دل است که بار همه ی غم های 
عشق را باید تحمل کند 
سلام
با خوندن این شعر بسیار بسیار بسیار غمگین و زیبا بسیار متاثر شدم...معرکه بود
قلمتون مانا استاد عزیز
پاسخ:
درود بانو، 
سپاسگزارم از محبت شما، 
بهرحال دوران زندگی هر کس با شادی ها 
 و غم ها سپری میشود که هیچ کدام هم 
ابدی نیستند،  زندگی همین است  
گاهی خنده ، گاهی گریه ،
موسیقی عالیه
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل بنهفتم به درافتاد
از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر
ای دیده نگه کن که به دام که درافتاد
دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم
چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد
از رهگذر خاک سر کوی شما بود
هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
مژگان تو تا تیغ جهانگیر برآورد
بس کشته دل زنده که بر یک دگر افتاد
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات
با دردکشان هر که درافتاد برافتاد
گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد
با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد
حافظ که سر زلف بتان دست کشش بود
بس طرفه حریفیست کش اکنون به سر افتاد

"که این شوریده سر هرگز دگر سامان نمیگیرد "
از دل اومده و به دل میشینه شعرتون
وبلاگ شما بسیار زیبا و دلنشین است.
اشعار زیبا،
و ترانه های ناب.
سپاس از شما
پاسخ:
 بینهایت از محبت و لطف سرکار سپاسگزارم ..
 در پناه حق موفق باشید 
درود بر استاد بزرگوار
بسیار روح افزا
ابتدا شکایت و گله مند از معشوق
پس از آن شح بزرگی و نابی معشوق
و سپس اعتراف به اینکه بجز این عشق و اسارت به درگاه حق هیچ راهی نیست ، هیچ
یک به یک بیتهای شعرتان خانقاه است ، خانقاه
خدا را دردِ من این شدکه چون عاشق شدم بر تو / کماندارِ رُخت از من دلم تاوان نمیگیرد
تاوانی که خداوند هرگز برای عاشق شدن نمی گیرد و یا
خون چگر که تابناک تر و سرخ تر از جام شراب پرو پیمانه ( رطل) است . وقتی که جان و روح آدمی تنها آشیانه عشق خدا می شود .
واقعا و بدور از هر مداهنه این غزل خانقاهی است که درس عرفان می دهد .
در پناه مهر خدای بزرگ همواره عاشقش باشید و بجز نیاز ناز او نیازمند هیچ کسی و هیچ چیز نباشید ( آمین)




پاسخ:
سپاسی بیکران از حضور و محبت شما ..
 من حتی خود را لایق پاسخ دادن به چنین کامنت 
با ارزشی از بانویی پرهیخته چون سرکار نمیدانم ..
 و هم چنین بنده و دل نوشته ها که فقط راز و نیازی
 به درگاه معشوق جاودانی میباشد در خور چنین تعاریف
والائی نیستیم ...
تنها میتوانم از خداوند سپاسگزار باشم که نظر رحمتی بر این 
بنده گنهکار افکنده تا بتوانم نوشته ای بجا بگذارم که شاید 
 مورد پسند و استفاده رهروان راه او باشد ..
 باز هم از نگاه بسیار زیبا و والای شما سپاسگزارم ..
 پیروز و شاد در پناه پروردگار مهربان باشد .. ( آمین )
۲۱ مهر ۹۶ ، ۱۸:۳۳ رویا رویایی
بسیار زیباست و دوست داشتنی مثل همیشه!!
پاسخ:
سپاس از حضور و محبتتون بانو 
۱۹ مهر ۹۶ ، ۱۹:۰۷ حصار آسمان
دگر این بلبل عاشق ره بستان نمیگیرد

من هم از همین میترسم
برای یک آدم وفادار، شاید هرگز نشه دوباره دل به عشق دیگری بده

زیبا بود و متشکرم از روح نوازی اشعارتون
پاسخ:
 سپاس از حضورتان ..
 بله درسته وقتی عشقی حقیقی تمام وجود آدم را 
تسخیر کند ... دیگر نمی تواند به عشقی دیگر فکر کند 
هر چقدر فکر کردم ک با چه کلمه ای زیبایی شعرتونو توصیف کنم چیزی ب ذهنم.نیومد ک در حد این شعر زیبا باشه :)
عالی بود استاد
پاسخ:
سپاسگزارم از شما بانو ..
 نگاه شما زیباست 
خیلی قشنگ بود
انصافا لذت بردم
واقعا احسنت
پاسخ:
 لطف دارید دوست عزیز ..
 سپاسگزارم از حضورتان 
چقدر قشنگ نوشتید این شعر رو استاد!!

عالی بود!!


خوش به حال همسر و فرزندان شما که همچین فرد فرهیخته ای رو دارند!!


زندگیت شاد !!!!!
پاسخ:
سلام دوست عزیز ..
 خیلی ممنون از لطف و محبتتون ..
والا بنده قابل این تعریف نیستم ..
 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی