مکتب حق ناشناسی لاف شیدائی زنی
باده از آن ناچشیدی کوس رسوائی زنی
نِی خُمار از چشم او دیدی نه ابروئی ز او
چشم دل را بسته ای و دم ز زیبائی زنی
تا چنین چون برکه ای، دوری ز هر جوش و خروش
کی توانی همچو دریا، موج دریائی زنی
خدمت پیرانِ مغ* شو، چون همه مغبچگان*
تا که چون من ناله ای در باده پیمائی زنی
خرقه و سفره خوانت همچو طاووس رنگ رنگ
نزد ما هر دم سخن از زهد و پارسائی زنی
جام صبرم شد لبالب زین همه صورتگری*
تا به منبر نقش خود را در شکیبائی زنی
این همه طامات بافی، نزد خلقی بیخبر
نقش با رنگ و ریا در جام مینائی زنی
چون سخن در پرده گوئی ای شباهنگ نزد خلق
پس چرا بی پرده از خود لاف شیدائی زنی
گفتمش من هرچه گویم از سر جهلست و بس
خوش بُوَد روزی به حق حرفی ز دانائی زنی
* پیران مغ = پیشوایان روحانی دین زرتشت
* مُغبچگان = طلبه های دین زرتشت
* صورتگری = رنگ برنگ شدن ، نیرنگ و ریا
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@