شباهنگ

شعر های عاشقانه و عارفانه

شعر های عاشقانه و عارفانه

شباهنگ
نویسندگان

۷ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است




مکتب حق ناشناسی لاف شیدائی زنی 

باده از آن ناچشیدی کوس رسوائی زنی


نِی خُمار از چشم او دیدی نه ابروئی ز او 

چشم دل را بسته ای و دم ز زیبائی زنی


تا چنین چون برکه ای، دوری ز هر جوش و خروش

کی توانی همچو دریا، موج دریائی زنی 


خدمت پیرانِ مغ* شو،  چون همه مغبچگان*

تا که چون من ناله ای در باده پیمائی زنی


خرقه و سفره خوانت همچو طاووس رنگ رنگ

نزد ما هر دم سخن از زهد و پارسائی زنی 


جام صبرم شد لبالب زین همه صورتگری*

تا به منبر نقش خود را در شکیبائی زنی


این همه طامات بافی، نزد خلقی بیخبر

نقش با رنگ و ریا در جام مینائی زنی 


چون سخن در پرده گوئی ای شباهنگ نزد خلق

پس چرا بی پرده از خود لاف شیدائی زنی 


گفتمش من هرچه گویم از سر جهلست و بس

خوش بُوَد روزی به حق حرفی ز دانائی زنی 



* پیران مغ = پیشوایان روحانی دین زرتشت

* مُغبچگان = طلبه های دین زرتشت

* صورتگری = رنگ برنگ شدن ، نیرنگ و ریا

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۹ ، ۲۲:۴۴


چنگ به خون دل زنم، ساقی غمگسار کو؟ 
ناله ی بیقرار دل، مطرب بیقرار کو ؟
 
شام سیه سحر نشد، ظلم و ستم بسر نشد 
هی هی دل ثمر نشد، زخمه ی بی سه تار کو؟
 
جان به هوای او پرد، دل به سرای او رود
تا غم او به جان خرد، زلف خمِ نگار کو ؟ 
 
من ز جهان بریده ام، تیر غمش خریده ام
خونِ دلم به دیده ام، دلبر غمگسار کو ؟
 
تیر غمش سزای من، زلف خمش دوای من
بند زند به پای من، بلبل سبزه زار کو؟
 
آتش غم به خرمنم، مُهر ستم به دامنم
برده ی بی زبان منم، ناله ی میگسار کو؟ 
 
نغمه ی دل برای او، جان و جهان فدای او
سر بنهم به پای او، تیغه ی جانشکار* کو ؟
 
جان و جهان من کجا، روح و روان من کجا 
جوهر جان من کجا؟ عاشق سربدار کو ؟
 
ناله ی دل سزای من، هی هی جان جزای من
تیر غمت برای من، نیزه ی پرده دار* کو ؟
 
ناوک رخ به عمق دل، تیر خدنگ از آن خجل
دم نزنم ز آب و گل، دلبر دل شکار کو ؟
 
خیز دلا به یار گو، قصه ی این خُمار گو
نو گلِ این بهار کو ؟ زلف خم نگار کو ؟
 


* تیغه ی جانشکار = کنایه از داس مرگ
* نیزه ی پردار = در قدیم وقتی ملکه کشوری در کجاوه می‌نشست که در شهر گردش کند چند محافظ با نیزه های  بلند مردم را از کجاوه دور میکردند ،


@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
 
 
۱۰ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۹ ، ۲۳:۵۶



یا رب افسانه و گلبانگِ وفادار چه شد ؟ 

قصه ی عاشقی و رسمِ فداکار چه شد ؟ 

 

آن جوانمردی و مردی که زمین می بوسید 

گمشده در ره خود کسوتِ عیّار چه شد ؟ 

 

عاشقان خون به دل و خسته و پا اندر گِل

ساقیان را قدح و شیوه ی دلدار چه شد ؟ 

 

ساز عشقم چو شکسته شده با دست عدو 

ناله ی چنگ و حدیث و غم بیدار چه شد ؟ 

 

به فنا سازیِ خود سوزم و دم بر نزنم 

خاک پروانه در این عشق و پیکار چه شد ؟ 

 

بر لب تشنه به جز اشک نیامد آبی 

ساقیِ سوته دلان یارِ وفادار چه شد ؟ 

 

بر شباهنگ که دهد مژده ی دیدار خدا 

ای وفادار بگو محرم اسرار چه شد ؟

 

۲ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۹ ، ۲۰:۴۵
 
چو قصد دلبری سازد، نقاب از رخ براندازد
کند ناوک* پران چشمش، که شوری در سر اندازد
 
ز چشمِ مست جَمّاشش* حذر کن ای دل مغرور
که چشمت تا زنی برهم، ز بنیادت براندازد
 
هوای عاشقی در سر، نه کارِ هر دل خامست 
در آن دل تا که عاشق شد، چو کشتی لنگر اندازد
 
اگر مردش نباشد دل،  بگو با ناخدای عشق
که این کشتیِ پر آتش،  به جای دیگر اندازد
 
هزاران دل پریشان و ز هجران در تب و تابند 
تو را بعد از نسیمی خوش، به کامِ صرصر* اندازد
 
اگر با او بنوشی می، به جای آب آتشزا*
بگیرد دلبرت دستت، تو را در کوثر اندازد
 
سزد ثابت قدم باشی، اگر مردِ رهش هستی
که عاشق نزد دلدارش، به پای او سر اندازد
 
عجب دارم از این آدم، که یارش را نمیجوید 
فقط در فکر آن باشد، که خود با او در اندازد
 
تو برخیز و گل افشان کن، چو نوشی ساغر از دستش
وگر نه این غمِ دوران، ز دستت ساغر اندازد
 
زنم دست دعا هر شب، به درگاه خدای عشق
شباهنگ را چو مرگ آید، به پای دلبر اندازد
 
 
* ناوک = تیر . کنایه از مژگان * جمّاش = زیبا . شهلا 
* صرصر = باد بسیار گرم و سوزان ..
* آب آتشزا = می و شراب دنیایی
 

رسوای زمانه ... خواننده قربانی 
 
 
۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۹ ، ۲۲:۵۷




دلم خون گشته و دلبر به درمانش نمیگیرد

به هر سو میدود چون گوی و چوگانش نمیگیرد


حریمِ عشق خود بسته به روی این دلِ شیاد

چو میداند ریا دارد به ایوانش نمیگیرد 

 

نشاید آسمان یکدم سر از فرمان او پیچد

بسی این دل خطا کرده ولی جانش نمیگیرد

 

از این دلبر من آن دانم که در هفت آسمان عشق

دلی کو بوی حق نارد به پیمانش نمیگیرد 

 

دلا افتادگی آموز، و زین خودکامگی برگرد

که جز افتاده از پا را به دامانش نمیگیرد

 

نگه کن عهد و پیمان را جفا کمتر به مردم کن 

که هر پیمان شکن را او چو مردانش نمیگیرد


زهی دیوان عشق او، که پایانی ندارد آن 

ولی هر بی سر و پا را به دیوانش نمیگیرد 

 

خدا را ای صبا آرام بر آن کَسمه* بگذر تو

بگو زلفت شباهنگ را به درمانش نمیگیرد



* کسمه = زلف پرپیچ و خم بالای پیشانی 

 

۹ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۹ ، ۰۸:۳۵


خاک من را ز کَرَم بر در میخانه ببر 

یا سبو گیر و بیا در ره جانانه ببر 


جان بی طاقت من را بده از بند رها 

بهر آن شمع شب افروز، چو پروانه ببر


ساقی از، باده نابی که جهان بر هم زد 

جرعه ای آر مرا، مست چو دیوانه ببر


بر سرائی که مرا خاک درش سرمه ی چشم 

تا به قربانگه دل، سرخوش و مستانه ببر 


رهروا خون دلم را، ز وفایت تو بگیر 

بر در میکده ها، ساغر و پیمانه ببر


اشک خونین که من از، درد فراقش ریزم 

گر به کعبه نخریدند، به بتخانه ببر 


ساقیا فتنه مکن، بر دل خونین جگرم 

تا نیافتاده ز پا، بر در میخانه ببر 


بطن و دهلیزِ دلم، در پی دلبر باشند

 زیر انوار رُخش، چون خُمِ خمخانه ببر 


از شباهنگ تو مکن شکوه و زین دیر خراب

دل خونین بِسِتان، در پی جانانه ببر 




#############################

الا ای پیر فرزانه



۱۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۹ ، ۲۲:۰۲



÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷

روزی به‌ بانگِ نای و نی، غسل سفر سازم به می 

گر دل بنالد همچو نی، من چون سبو نازم به می 

 

گر دل مرا رسوا کند، راز نهان افشا کند

چون خود مرا شیدا کند، رازم نهان سازم به می 

 

ساقی نوشین جامِ من، شمع و چراغِ شام من

بُگشا زبان و کامِ من، تا غم براندازم به می 

 

یا رب چه گویم چُون منم، تا پیش تو تر دامنم *

کرده غبارم* الکنم*،خواهم جهان بازم به می 


این دل چو دیوانه شود، راهیِ میخانه شود

ساقی چو همخانه شود، من سر بر افرازم به می 

 

مرغِ شبم یا هو کند، دیده ی خود آمو* کند 

گر با دل من خو کند، با او همآوازم به می 

 

ای دل بیا با من نشین، وان چشم و ابرو را ببین

کان یار شوخ و نازنین، آرد به پروازم به می 

 

امشب شباهنگ در سحر، گیرد ز یارِ خود خبر

چون او مرا گیرد به بَر، کارم بپردازم به می 

×××××××××××××××××××××××

* تر دامن = گناه کار         * غبار = گناه 

* الکن = لال و گنگ 

* آمو = دریای آمو

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۹ ، ۱۳:۴۵