شباهنگ

شعر های عاشقانه و عارفانه

شعر های عاشقانه و عارفانه

شباهنگ
نویسندگان

Shabahang 


فلک را سرسری منگر که این نیلوفری گردون

نه آن جام جمی باشد که چون افسانه پندارم

به دست خود زدم نقبی به دریای وجود عشق 

ندانستم که باید آن، چو یک پیمانه پندارم 

( ک. شباهنگ )

@@#@@@@@#@#####@@@@@#@#@

روزی شود که آیم، چون بادِ نوبهاران

دستم به زلف دلبر، اندر میان یاران

 

روزی که بندِ غربت، از پای خود بگیرم

نوشم ز لعلِ جانان، در جمع میگساران

 

آهی که سینه سوزد، در غربتش گذارم

دردم که جانگدازد، شویم به زیر باران

 

ای مدعی خدا را، تیغ از کَفَت بیافکن 

تا سر کنم نوائی، چون مرغ در بهاران

 

موجی که خشمِ ما شد، در حسرتِ خروش است

چشمی که اشک بارد، شد چشمِ چشمه ساران

 

رازی که بر مَلا شد، در صحن کوی و برزن

ترسم کشد که تسمه، از گُرده ی سواران

 

هر دم که نقشِ، دلبر اندر خیالم آید

پر میکشد ز دیده، سیمای گلعُذاران 

 

غم دیده این دل من، چون لاله های نُعمان*

پیمانه اش شده پر، با اشکِ غمگساران

 

تا این وطن بماند، پاینده و سرافراز

روید سپاه لاله، در قلبِ سبزه زاران

 

نبوَد عجب شباهنگ، لرزد ز آهِ سردی

آن جا که عرش لرزد، از آه سربداران



* لاله نعمان = شقایق 

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@



۳۴ نظر موافقین ۹ مخالفین ۱ ۰۵ آذر ۹۸ ، ۰۸:۵۵




دوش دلبر به تسلّای دلِ ما آمد

چشم مجنون به هوای رُخ لیلا آمد


اشکِ داوود که چنین غمزده گی در ما دید

صبحگاهان به رُخم، بی سر و بی پا آمد 


آنقَدَر آه از این سینه ی محزون بدمید

تا صبا نعره زنان در پی گلها آمد


ناله ها مرغ دلم، زین همه بیداد بزد 

دیده از ناله ی شبگیر، چو دریا آمد


سینه بشکست و دلم از همه دنیا بگُریخت

تا شقایق به عزا، لاله چو مینا آمد


ساقیا اشک رُخ ما به سحر بین زیرا

یادی از مرغ چمن، در قفسی را آمد


دل بگفتا به سر زلفک او فال زنم

زلفش اما چو کمندی به ثریا آمد


هان مشو بلبل بُستان، چو دلِ من محزون

کان سلیمان گل از، کوی مسیحا آمد


ساقیا باده ی نوشین و قدح حاضر کن

چون به قصد دل ما، دلبر آلا* آمد


با شباهنگ اگر جمله ی دنیا شده خصم

باک نَبوَد که مرا، نامه ز بالا آمد


* آلا = صفات نیکو 

۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۸ ، ۲۱:۴۰




ای ساقی دل ، ای مونس جان 

در چشم ترم ، هستی تو عیان


ای دل تو بگو، با آن گل ناز

من گم شده ام در سوز و گداز


من را مگُذار در ورطه ی غم 

رحمی بنما بر این دلکم 


دستم تو بگیر ، راهم تو ببر

جانم بسِتان ، با غمز و نظر


ای دل تو بگو با آن گُلِ ناز 

من گمشده ام در سوز و گداز 


من دل بدهم ، گر دل ببری

هم دلبر من ، هم تاج سری 


با من تو بمان ، ای جانِ جهان

دل را بنواز ، گاهی به نهان 


با عشق تو من، افسانه شدم 

در شمع تو من ، پروانه شدم 


من سوزم و دل ، صد ناله زند

چون مرغ سحر ، خون پاله زند


ای دل تو بگو، با آن گل ناز 

من گمشده ام،  در سوز و گداز 


ای مونس دل، ای همدم من 

یک دم نظری ، کن بر غم من


کو پا و عصا ، کو دلق و ردا

کو مرغک طور ، کو نور بقا 


من گمشده ام ، در راه فنا 

سرگشته شدم ، چون باد صبا 


من عهد شکنم ، بیچاره دلم 

پیمان شکنم ، آواره دلم 


ای دل تو بگو ، با آن گل ناز 

من گمشده ام در سوز و گداز 


او سرو روان ، او مطرب دل 

او نور جهان ، من خاکم و گل



۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۸ ، ۱۴:۴۴
×××××××××××××××××××××××××××××××

این غزل سه سال پیش سروده شده 
اگر تکراری هست عذر خواهی میکنم 



مپرس ای دل چرا بر ما جفا رفت
مپرس آن عهد و پیمانها کجا رفت
 
مگو کان یار ما را برده از یاد
چرا چون قاصدک ها با صبا رفت
 
مگو خونِ جگر را چوُن خورم من
چرا شادی ز ما، وز جانِ ما رفت
 
مپرس از من که چوُن شد رسم گردون
که هر کس با وفا شد بی صدا رفت
 
مپرس از من که بعد از من چه سازی 
برو آن جا که فرهاد از وفا رفت
 
مگو اشکم چرا گشته شفق گون
چرا خونِ تو هم بر گونه ها رفت
 
مگو ما را چه شد، ارزان فروشند
چه شد عشقی که با غم در خفا رفت
 
مپرس از کی، بپرسی راهِ کعبه
که دیدم کعبه هم خود با خدا رفت
 
مپرس آخر مسلمانی کجا شد
که دینم زیر دستِ، فرقه ها رفت
 
مپرس از من که من خود این ندانم
چرا دین از دل و از دیده ها رفت
 
مپرس ای دل چرا گمراه گشتیم
چرا راه خدا در قصه ها رفت
 
ز حال من فقط این را بدان تو
شباهنگی شد و با غصه ها رفت
÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷

۳۱ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۱ ۱۶ آبان ۹۸ ، ۲۱:۴۰




جان به شمشیر غمش دادم چو مرغی نیمه جان 
دل  به سودای رخش بستم به تیغی بی امان
 
گر که سودای دلم را کس ندانست و نوشت
بیشک او نارد* خبر از راه عشقش در گمان
 
من در این سودا ندانم چُون بُوَد حالم کنون
تا بگویم شرح دردم با زبان بی زبان
 
هر که در دامِ غمش افتاده با سر سرنگون
سر به سجده دارد و جانش رود بر آسمان
 
صید او هر کس نگردد، زانکه صیادی چو او
تیر عشقش جان دهد و جان ستاند در نهان
 
تا که دل از ناوک جانسوز مژگان شد هدف
می نشیند در دل و قد را کند همچون کمان
 
من ندانم گر صوابی،* یا خطا شد راه دل
در طریقی کو نماند، از من و این دل نشان

باده و حکمت نخواهد تا شوی عاشق بر او 
عشق، بی حکمت بر آید از دل و جان در فغان
 
حالیا رفتی شباهنگ راه بی برگشت را
خون دل باید خوری تا رخت بندی زین جهان





* نارَد = ندارد          * صواب = راه درست
۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۸ ، ۲۲:۲۰

    

        ÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷

 میکشم از هجر او صد جامِ خون دل به دوش 

میبرم در هر قدم وجدانِ آب و گل به دوش 


من غمِ هجران خورم، غافل غم بود و نبود 

حسرت دنیا چرا باید کشد عاقل به دوش 


سوی میخانه روم هر شب پریشانتر ز پیش 

تا مگر پیدا کنم ساقیِ خون دل به دوش 


وصلِ او ممکن نباشد اندر این ماتمسرا 

کی تواند غمزه ی او را کشد جاهل به دوش 


در پی محمل دویدن، شرط مجنون بودنست 

کس نبیند هیچ مجنون کو بُوَد محمل به دوش 


خیر و زین ماتمکده* بگذر شباهنگ با شعف 

حسرت دنیا خورَد و بر کشد غافل به دوش 


بانگ و آوای درآ* آمد به گوشم در خیال 

تا که دیدم میکشم، تابوت این سائل * به دوش


=========================================







  


    * ماتمکده = کنایه از دنیا 


* بانگ درآ = کنایه از آواز مرگ         * سائل = گدا 

           **************************

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۸ ، ۲۱:۲۵



از عمقِ عدم صدای پائی آید 

وز ناله ی نی غمِ جدائی آید 


بر تُربت من تو اشک و آهی مفشان 

زیرا که مرا نکو نوائی آید 




از بهر طمع بال و پر خویش مکن باز

وز بهر خطا یا که هوس دام مینداز


بنگر که جهان فعل و ندای تو دهد باز

زان پیش روی* یک درِ نصّوح* بکن باز 


* زان پیش روی = قبل ازمرگ

* نصّوح = توبه ای که شکسته نشود 




صد بوسه زدی بر لب ساغر به نهانی

صد گُل به جمال و سر هر یار چمانی*


یکبار  نرفتی، ره یک کلبه ی درویش

یکبار نشستی تو غمی، از دلِ دلریش



* چمانی = خرامان و زیبا 




گفتم که روم جامه دران شکوه کنم 

از ظلم و ستم شکوه بدین شیوه کنم 


هرچند که فریاد دلم بی ثمرست 

آتش به سرِ دشمن دیرینه کنم 





دیدم که زمان به یک نظر آمد و شد

این عمر گران چه بی ثمر آمد و شد


بنگر که جهان چنین حکایت کُنَدت

آدم ز عدم به یک سفر آمد و شد*



* شد = رفت


ک      شباهنگ 

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۸ ، ۲۲:۰۴


یادم از عهد شباب و رُخِ یاران آید 

اشک حسرت به رُخم چون نَمِ باران آید


دل سودا زده از دوری و هجران خون شد

تا دوای دلِ بیمارِ خُماران آید 


عمر این مرغ فنا گشته، خدا را مددی

تا مگر یک خبر از باده گُساران آید 


هان تو این جامه ی حسرت بدر انداز و ببین

مر به خونخواهی دل، شاه سواران آید


در چمن سوسن و سنبل، سپر انداز شوند

گر که آن سرو چمن، رَشکِ* نگاران آید 


شد کماندار دلم، طُره ی عنبر شکنش

تا به دلداری دل، سوی هَزاران* آید 


مژده ای دل غم دوران بسر آید امشب

موسم گل شود و فصل بهاران آید 


مکن از درد فراقش به دلم خون درویش

چون بسی خون به دلم از غم یاران آید 


بر شباهنگ ز چه رو این همه بیداد رواست

تا که از دیده ی او اشک چو باران آید 


*رَشک = حسادت* هَزاران = بلبلان


۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۸ ، ۰۱:۴۹




عهد کردم که دلم از تو نخواهد جز تو

در دلم هم هوسی پا نگذارد  جز تو


مهر خاموش زدم بر لب خود با نامت 

تا کسی قفل دلم را نگشاید  جز تو


خسته از من شده ای لیک تو خود میدانی

تا ابد این دل من هیچ نخواهد جز تو


مرغ دل را هوسی جز تو به بستانت نیست

اندر این باغ نگاری که نشاید جز تو


عشق  بر تار دلم زخمه ی بی تابی زد

گفت زین زخمه و زین تار ندارد جز تو


آن که چون من هوس عشق و کله داری کرد

در همه کون و مکان شاه نداند جز تو


عاقلی کو که کند فهمِ زبان مستان

یا بنوشد قدحی آنگه بخواهد جز تو


من دیوانه که امشب به بیابان زده ام

کو بهانه که مرا زنده بیارد جز تو


    از شباهنگ تو چنان دلشده ای ساخته ای

    که دلِ او به جهان کس نشناسد جز تو

==========================

۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۸ ، ۱۶:۴۲

        


بهایِ عشق من مرگست و، زان کمتر نمی گیرم 

جزای هجرِ من وصل و، از آن خوشتر نمی گیرم 


پریشان می مکن زلفت، که همچون مرغ نیمه جان

هوای تیغِ مرگم هست و، زان کمتر نمی گیرم 


همین عالم مرا بنگر، که در آن عالمِ باقی

کلاهِ عشق و دلداری، دگر بر سر نمی گیرم 


مکن عیبم ز چشمِ تر، کزین غمّازِ* خیره سر

بجز خونابه ی دل را، از او بهتر نمی گیرم 


چو خونم میچکد از چشم، دلم پیمانه ی می کن 

که من پیمانه ی می را ز کوزه گر نمی گیرم 


بده ساقی میِ سوری*، و از پا بر سرم انداز

کز آنچه نزدِ تو باشد ز چشم تر نمی گیرم 


دلم گوید شباهنگا، که جام آخرینم را 

ز دست هیچ مهروئی،  بجز دلبر نمی گیرم 



* غمّاز = سخن چین ، غمزه زن 

* می سوری  = شراب ارغوانی 

     

        

             

    

             

  

            

    

            

           

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۸ ، ۱۰:۴۰