( بهای عشق من مرگست و زان کمتر نمیگیرم
چهارشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۸، ۱۰:۴۰ ق.ظ
بهایِ عشق من مرگست و، زان کمتر نمی گیرم
جزای هجرِ من وصل و، از آن خوشتر نمی گیرم
پریشان می مکن زلفت، که همچون مرغ نیمه جان
هوای تیغِ مرگم هست و، زان کمتر نمی گیرم
همین عالم مرا بنگر، که در آن عالمِ باقی
کلاهِ عشق و دلداری، دگر بر سر نمی گیرم
مکن عیبم ز چشمِ تر، کزین غمّازِ* خیره سر
بجز خونابه ی دل را، از او بهتر نمی گیرم
چو خونم میچکد از چشم، دلم پیمانه ی می کن
که من پیمانه ی می را ز کوزه گر نمی گیرم
بده ساقی میِ سوری*، و از پا بر سرم انداز
کز آنچه نزدِ تو باشد ز چشم تر نمی گیرم
دلم گوید شباهنگا، که جام آخرینم را
ز دست هیچ مهروئی، بجز دلبر نمی گیرم
* غمّاز = سخن چین ، غمزه زن
* می سوری = شراب ارغوانی
۹۸/۰۷/۱۷
اگر خاموش گردم شعله را از سر نمی گیرم
به من از خم شدن چیزی مگو چون آنچنان سختم
که شکل از ضربه های پتک آهنگر نمی گیرم
گرفتی هر چه را دادی، خیالی نیست اما من
دلی را که سپردم دست تو،دیگر نمی گیرم
من آن مرغم که بگشایی قفس را باز می ماند
به هر جا خو کنم دیگر، از آنجا پر نمی گیرم
به من گفتی که هر چیزی بهای در خوری دارد
بهای عشق من مرگ است، از آن کمتر نمی گیرم
بسیار زیبا موفق باشید...