شباهنگ

شعر های عاشقانه و عارفانه

شعر های عاشقانه و عارفانه

شباهنگ
نویسندگان

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است





ره به کوی دلبر خود در نهان باید گرفت 

نِی به ظّن و یا هیاهو و گمان باید گرفت 


سر به هر راهی سپردم ره به مقصودم نَبُرد

آخر ای آرام جان این ره چسان باید گرفت 


یک بگفتا بوی زلفت، وان دگر گفتا ز لعل

ناوکِ بی باکت* اما، از کمان* باید گرفت 


نرگس مستت اگر آشوبگر یا جان ستان 

شهد شیرین از لبانت را نهان باید گرفت 


باده ی نابی که من را همچو رسوا کرده است

رطل مرد افکن* آن کوی مغان باید گرفت 


بر سر آنم شبی جام اَنَالحق* را زنم 

زانکه چون منصور* تیغش را عیان باید گرفت 


دل به سوادی وصال آمد که ساغر در کشد 

خود نداند کاین نشان از عمقِ جان باید گرفت 


گفتمش ره را ندانم نکته ای بهر خدا 

گفت گر دلداه ای از دلستان باید گرفت 


بر سر کوی و گذر گفتم شبی دل را دهم 

دلشده پیری بگفتا، آن جهان باید گرفت 


بس ملولم من از این نامردمی های کسان 

گو خدا را چُون* نشان از جانستان* باید گرفت 


مرغ شب نالد کنون خرقه بیافکن و بدان 

کاین وفاداری به عهد از بیدلان باید گرفت 


گر که جان پرواز کرد از تن شباهنگا بدان 

جسم مسکین تو را هم بی نشان باید گرفت


================================



* ناوک بی باک = کنایه از مژه های چون تیر 

* کمان =  کنایه از کمان ابرو 

* رطل مرد افکن = جام بزرگی از شراب 

* اناالحق = حرفی بود که منصور حلاج زد یعنی من و خدا یکی هستیم و به این خاطر دست و پا و سر او را بریدند و جسم او را آتش زدند 

* منصور = یکی از عارفان قرن سوم هجری بود ملقب به حلاج 

* چُون = چگونه      * جانستان = مرگ یا عزرائیل   




۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۴۰

 

 

 

 

 

من خون نریزم با قلم بر ظالمان آتش زنم 

بنیاد هر ظلم و ستم با این قلم بر هم زنم 

 

در هم کِشم کوخِ ستم کاخی ز حق برپا کنم

وانگه در این کوخش شبی صد شعله از آهم زنم

 

در جان هر عاشق ز می میخانه ای برپا کنم

خود ساقی جان ها شوم بر جان نامحرم زنم 

 

من مِی خورم مستی کنم جان را پر از هستی کنم 

پرچم به کف گیرم ز حق آتش بر این عالم زنم

 

در سر ندارم من ریا این دل بُوَد پر از وفا

با عشق حق رطلی گران با هور و با خاتم زنم

 

من میروم در آتشش تا خود گلستانش کند

با این قلم چون بیدلان صد شعله در آدم زنم

 

عاشق منم دلبر توئی هیزم منم اخگر توئی

قنقنوسم و با بال و پر آتش در این حالم زنم 

 

گفتا شباهنگ غم مخور جز می در این عالم مخور

من آن شَهم کو بی صدا ظلم و ستم بر هم زنم 

 

 

 

 

 

 

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۳۹




روم تا کفر و ایمان را به کام اخگر اندازم 

بساط زهد و سالوسی، ز پایش بر سر اندازم


ز دشت لاله های غم، شقایق را ندا آید 

به مسجد شیخِ مفسد را بزیر از منبر اندازم


چو مجنون جان بکف گیرم، به سودای رُخ لیلی

به اذن دولت ساقی، قدح در کوثر اندازم


روم تا جام نوشینی، ز ساقی در نهان گیرم

ز جعدِ زلف مُشکینش،  کمندی بر سر اندازم


کنون از خود چنان رَستم، که دل شد دیگر از دستم

چو خوش صاحبدلی یابم، حضوری دیگر اندازم


زدی مطرب چنان سازی، که در خون میکشد دل را

کنون دل را بکف گیرم، درونِ مجمر اندازم


حدیث از بیدلانم گو، که چون نوبت به ما افتد

دلِ آکنده از خون را، به پای دلبر اندازم


اگر یکدم نیازم را، رسانی کوی آن دلبر

به بادِ شُرطه ی* وصلش، غم هجران بر اندازم


دلم از ناله ی بلبل، غزل خوانی بیاموزد

که در فصل خزان، غم را به کام اخگر اندازم 


شباهنگا غم دوران، به دوشِ غافلان انداز

برو با دل به میخانه، که می در ساغر اندازم 


=============================



* باد شُرطه  وصل = کنایه از نگاه موافق معشوق 



۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۸ ، ۱۳:۳۹