شباهنگ

شعر های عاشقانه و عارفانه

شعر های عاشقانه و عارفانه

شباهنگ
نویسندگان

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است



هر لحظه مرا نقشی دگر آمده در جان

هر دم به دلم شوق دگر سر زند از آن


هر شب ز دلم آتش عشقی فورانست

در دیده ی من نقش ز آن جان جهانست


من اویم و او من، همه جا در دَوَرانیم

او جان جهان ما به جهان زنده به آنیم 


او مطرب دل، من همه جا در در پی اویم

او ساقی جان، من همه شب سوی سبویم 


چون شیر و شکر قند و عسل لعل لب او 

در پیچش آن زلف خمش تاب و تب او 


خاطر نتوان بُرد در آن زلف دوتایش 

چشمی نتوان دید دمی روی و لقایش


گر خوشه ی پروین ز سماء پاک بچینی

بر گنبد و تارُک جهان هیچ نبینی


در دل بنگر زانکه در این دل بنشیند

گر کس به دلش غیرِ خدا هیچ نبیند


در اویم و با او، همه جا تابع اویم

او ماه من و من همه شب ساکن کویم 


در خلوت دل شب همه شب تا به سحرگاه

گردد به دلم نقشِ رخ و زلف نظرگاه


ای مونس جان همدم دل جان و جهانم

جز عشق تو من هیچ نخواهم و ندانم


من هیچ نخواهم ز تو جز ساغر حکمت

زیرا که در آن زلف خمت پر شده نعمت


من زنده از آنم که تو بر من نظر آری

من در پی آنم که به کف باده گذاری


دل در خمِ زلفت همه شب در دورانست 

زان زلف دوتا این دل مستم به فغانست 


من گمشده در حیرت خود، وای به حالم

ای عشق مگو در دل خود از چه ننالم


خواهم که شباهنگ ز فنا سوی تو آید 

زیرا که بقا از رخ زیبای تو زاید


من زنده از آنم که تو بر من نظر آری 

من در پی آنم که به کف باده گذاری  



۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۹ ، ۱۷:۳۷






۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۹ ، ۰۱:۱۹
××××××××××××××××××××××××××××××××××
نگاهِ آخرینم را به دل بسپار، من رفتم
هر آنچه در دلت داری ز من بردار، من رفتم
 
نشان از من کجا بینی در این ماتمسرا دیگر
چه دارد سود زین سودا، شوی بیدار من رفتم
 
بهاران و خزانم هم ز غم یکسان بشد با تو
 بر این دنیای دونِ پرور دلت خوش دار، من رفتم
 
چو دلدارت نبودم من و دلدارم نبودی تو
برای روز بعد از من، بخر دلدار، من رفتم
 
نبودی چون موافق یار و چون من دلشده عیار
هر آنچه گفتم و گویم، به دل بسپار، من رفتم
 
مزارم بی نشان باشد به دور از شهر غم پرور
تو گوری بهرِ خود میجو در این گلزار، من رفتم
 
فرامش کن هر آنچه را در این ماتمسرا از من
فقط نام شباهنگ را، بخاطر دار، من رفتم
××××××××××××××××××××××××
رفتم که رفتم....مرضیه

۱۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۹ ، ۱۴:۵۲

          


آتشی بودم ، کنون خاکستری خاموش و سرد 

در درونم هیچ نَبوَد، جز غم و ناله ی درد


ذره ذره ی غبارم، قصه ها گوید تو را 

تا به چشم دل ببینی، در رُخم هاله ی درد


در خراباتی که مست و می فروشان پر ز غم

جرعه جرعه سر کشیدم، باده از پاله ی* درد


در گلستانی که پَرپَر ، نو عروسان میشوند

می چکانم اشک رُخ، چون شبنم از لاله ی درد 


آدمی، گر رنج و دردِ آدمیت می شناخت

بر لب چاه زنخدانش زند چاله ی درد


از فغان مرغ یاهو ، در عزای بلبلان 

بر رُخ گل می نشیند صبحدم ژاله ی* درد


زین همه آه و فغان، حاصل شباهنگ چون شود 

تا که مسکینی بمیرد از غم و ناله ی درد 



* پاله = پیاله  ، جام 

* ژاله = کنایه از اشک 








     

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۹ ، ۰۱:۲۳