شباهنگ

شعر های عاشقانه و عارفانه

شعر های عاشقانه و عارفانه

شباهنگ
نویسندگان

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است




به جامی برکش ای مطرب نوای میگساران را

به مضزابی ببر از دل غم این غمگساران را


غبار از چهره میشویم*، حریف باده میجویم

بیا ساقی خُمی بُگشا، کجا یابم سواران را


خزان آمد به مهمانی، کشد دل را به ویرانی

بگو با من به پنهانی، کجا دیدی بهاران  را


غم از این دل بُرون ناید که شادی جای آن آید

کجا باید کنم پیدا، دو چشمان خُماران را


سیه چشمان لولی وش، مثال باده ای بیغش

برند از کف به آسانی دل و دین صبوران را


بیا ساقی کُلوخ انداز* و دل را خوش شرابی ده

که از جانم برون آرد، غم و سوگ دلیران را


جهان باشد چه دون پرور، گدائی را دهد افسر

و بر جای گل و بلبل، نشاند او سُتوران را


از این ظلم و ستم ایدل، چرا نالی چو میدانی

سلیمان هم زند خنده، چو بیند کوخ موران را


شباهنگا فغان بس کن،رسد روزی که میبینی

سلحشوری بپا خیزد، بر اندازد شریران را



* غبار از چهره می‌شویم = کنایه از اینکه با گریه 

سعی میکنم گناهان خود را پاک کنم  




*کُلوخ اندازان ،،،،،  جشنی بوده که یک شب قبل از ماه رمضان

در میخانه ها گرفته میشده


۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۳۶


روم تا بخت بد طالع به چاه صرصر* اندازم

به سوی چرخ بد اختر خدنگی* دیگر اندازم


ز چاه یوسف کنعان شنیدم این نوا آید  

ره و رسم زلیخا را به تیغ کین بر اندازم


به صد حیلت نیامد کف عنان بخت پیروزم 

لهیب* آتش دل را به آب کوثر اندازم


ز زلف ساقی مستی، گرفتم این چنین پیمان

که تا صبح جهان آرا* می اندر ساغر اندازم 


به کوی ساقی کوثر دمی مستانه بنشینم 

که گر رحمت نصیبم شد کمندی برتر اندازم 


الا ای بلبل محزون رها کن غمزه ی گل را 

بیا در بزم من بنشین سخن چون گوهر اندازم


بیار ای شاهد قدسی نسیم از شیدِ اسپهبد *

که عید روزه ی مریم* نظر بر افسر* اندازم


به صبح محشرت یا رب، چنان آهی کشم از دل 

که بنیاد جفاکاری ز هر کوئی براندازم 


شباهنگا دگر بگذر از این دنیای پوشالی 

روم تا جان بی ارزش بپای مادر اندازم


رها کن خانه ی مکر و به کوی میکده بازآ 

که مفتی میدهد فتوا ز پایش بر سر اندازم


@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@


* چاه صرصر = کنایه از گردباد داغ و سوزان 

* خدنگ = تیر .....   * لهیب = شعله 

* صبح جهان آرا = کنایه از روز رستاخیز 

* شید اسپهبد = نام جبرئیل در دین زرتشت و ایران باستان

* عید روزه مریم = همان سه روزی که حضرت مریم سخن نگفت و بجای او حضرت عیسی به سخن آمد 

* افسر = یا افسرگردون یکی از لقب های عیسی


۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۲۸


بیا تا می بنوشیم و ره کوی مغان گیریم

به نزدِ پیرِ میخانه سماعی در نهان گیریم


به یمن باده ی نوشین غزل خوانیم و دست افشان

ز دست ساقی  کوثر یکی رطل گران  گیریم


بیا سوی مقامش شو به قصد  کعبه ی  دلها

سراغ یار یکتا را از آن جنت مکان  گیریم


چو قبله را نمیدانی به جای اصل و فرع آن

کمان و طاقِ آن قبله از آن ابرو کمان گیریم


خبر داری اگر  ای دل ز خاک و  تربت مجنون

به خاکِ او گلاب افشان ز لیلی یک نشان گیریم


بگو با پیرِ میخانه  خدا را تشنه لب هستیم

سبویت گر که خالی شد، ره دیر مغان گیریم


نمی خواهم چو ترسایان* نشینم پشت آن پرده

که خط و بخشش جانان ز دست این و آن گیریم


من آن میخانه را جویم که ساقی اش مرا گوید

به زلف دلبری نازم که با بویش جهان گیریم


نخواهم باغ فردوسی که بی دلبر در آن باشم

اگر بر تخت زرینی  شراب از حوریان  گیریم


در این ماتمکده، ای دل کجا یابی نشان از یار

اگر با من شوی همره نشان از آسمان گیریم


بیا بنگر شباهنگ را که نالان شد ز هجر یار

مگر خطی رسد بر ما، که اشکت را ضمان گیریم



###########################


* ترسایان = مسیحیان که در کلیسا پشت پرده ای می نشینند

و گناهان خود برای کشیش اعتراف میکنند تا گناه آنها بخشیده

شود 

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۱۸

      


چاووش* عشقم و از هر دو جهان آزادم 

چون غباری به ره مونس جان افتادم 


چاوچاوان* قدمی در پی مستان رفتم 

شکر ایزد که نشان از رَهِ هَستان* دادم 


ساقیا جرعه ز آن لعل جهان سوزم ده 

تا که بویش کند از دام جهان آزادم 


شکوه دارم ز فلک ای بت شیرین سخنم 

خواه از دل شنوی یا ز دهان فریادم؟


ای عزیز دل مجنون به نجاتم بشتاب 

رفتم از دست و بَرَد پیک خزان بنیادم 


جان به سودای تو در وادی حیرت افتاد 

زین شب تیره چسان صبح درخشان بادم 


مردُمِ چشم* از آن زلف دوتا* نستانم 

گر چه دانم که دهد حلقه ی آن بر بادم 


جامِ حیرت که شباهنگ زده اندر دنیا 

این از آن بود که دل، در رهِ مستان دادم 



* چاووش = پیشرو قافله

* چاوچاوان = حالت پرنده ای است که فرزندان او در خطر هستند و او با ترس و وحشت صداهایی  ایجاد

میکند و به اینطرف و آنطرف میپرد تا خطر را دفع کند


* هَستان = کنایه از کسانی که فنا در پروردگار شدند


* مردُمِ چشم = مردمک چشم

* زلف دوتا = زلفی که بروی پیشانی حلقه زند 


    

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۰۰