( آتشی بودم کنون خاکستری خاموش و سرد )***
پنجشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۲۳ ق.ظ
آتشی بودم ، کنون خاکستری خاموش و سرد
در درونم هیچ نَبوَد، جز غم و ناله ی درد
ذره ذره ی غبارم، قصه ها گوید تو را
تا به چشم دل ببینی، در رُخم هاله ی درد
در خراباتی که مست و می فروشان پر ز غم
جرعه جرعه سر کشیدم، باده از پاله ی* درد
در گلستانی که پَرپَر ، نو عروسان میشوند
می چکانم اشک رُخ، چون شبنم از لاله ی درد
آدمی، گر رنج و دردِ آدمیت می شناخت
بر لب چاه زنخدانش زند چاله ی درد
از فغان مرغ یاهو ، در عزای بلبلان
بر رُخ گل می نشیند صبحدم ژاله ی* درد
زین همه آه و فغان، حاصل شباهنگ چون شود
تا که مسکینی بمیرد از غم و ناله ی درد
* پاله = پیاله ، جام
* ژاله = کنایه از اشک
۹۹/۰۳/۰۱