شباهنگ

شعر های عاشقانه و عارفانه

شعر های عاشقانه و عارفانه

شباهنگ
نویسندگان

۵ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است




ساقیا من که غم زلف نگاری دارم 

در خَمِ طُره ی شبرنگ قراری دارم


در هواداری او همچو صبا رقص کنان

دل بی طاقتی و شرم و  وقاری دارم


از دل زخم کش و آه جگر سوزم پرس

که چه شب ها ز غمش صبح خُماری دارم


نقشِ هر پرده که مطرب به دلم پردازد

چون اسیران به قفس ها شب تاری دارم


خیز و زان باده ی ناب آر که دل بیتابست

به محک زن دل من را که عیاری دارم


شد هدر عمر شباهنگ و نشد هجران طی

لیک با عکس رُخش باغ و بهاری دارم 


من چو پروانه شدم گرد رُخش همواره

زانکه هر شب به دلم نقشِ نگاری دارم 


 


۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۸ ، ۲۲:۴۵

                


باده ای خواهم جهانسوز و دلی باده گسار

تا که باز آرد دلم را، در شکیب و در قرار


تا خرابم سازد از آن می که بر بادی دهد

لشگرِ این زهد پوچ و شیوه ی لیل و النهار*


گر خطرها باشد اندر وصل آن لیلی چه باک 

هر که مجنون باشد او، بر کف گذارد جانِ زار


کاروان سالار راهم کو، در این راه خطیر؟

جز یکی رطلی گران*و یک دلی بی اعتبار


نقطه ی عشقی که بر نیش و خَمِ پرگار شد

میکشد دل را به سوی حلقه های بیشمار


زین تنِ خاکی ملولم، ساقیا نقشی بزن

تا خزانم بُگذرد و سر بر آرم در بهار*


ای دریغا گویِ سبقت در سفر* را خوش رُبود

غمگسارم در شباب و بیدلانِ میگسار


زین همه مستان ندیدم، مستی از خود بیخبر

کو نباشد غافل از پیمانه ی روزِ شمار*


خاطرت از من نرنجد، گر چو من آغشته ای*

از لب ساقی مست و ساغری مینو تبار


من که شهماتِ رُخ و پیلِ تو گشتم این زمان*

فتنه ای دیگر مجو، من را مکش اندر حصار 


ترسمی چون من بنالی، از شبِ عیش و شباب

گر کنون غافل شوی از رِخوت صبحِ خُمار*


عالم خاکی چه دادت ؟ تا که بازش ناگرفت

عالمی دیگر بجو ، کانجا بُوَد دارالقرار *


می، بخور در بزمِ رندان همچو مرغی بیقرار

دعوی رندی مکن، وانگه که گشتی مردِ کار*


خون به دل سازم تو را با گریه های بیصدا

تا تو هم سهمی بگیری، از جفای روزگار 


هر چه گوئی ای شباهنگ، خیز و اکنون بوسه زن

بر خَمِ آن زلفِ زیبا، همچو یک باده گسار


================================




* شیوه ی لیل و النهار = کنایه از گردش روزگار

* رطل گران = جامی بزرگ از شراب 

* سر بر آرم در بهار = کنایه از زندگی بعد از مرگ

* سبقت در سفر = کنایه از مردن 

* روزِ شُمار = روز قیامت    

* آغشته = کنایه از اینکه به عشق آغشته شدن

* شهمات = مات شدن در بازی شطرنج یا زندگی

*  رخوت صبحِ خُمار = کنایه از سستی پیری 

* دارالقرار = جهان ابدی ، مکان آرامش 

* مردِ کار = سالک و رهرو حقیقی در راه خدا  


      


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۸ ، ۱۶:۴۲



اکنون که سوزم از غمت خاکسترم بر باد ده

یا چون غباری بی نشان بر تربت فرهاد ده


این آب و گِل پیمانه کن، تا کس نبیند جسم من

مُلکِ دل و دینم ببر، در بحرِ بی بنیاد ده


تا کوهِ صبرم میزند خارِ مُغیلان* بر دلم

جامی ز خون دل ببر، در آب رُکناباد ده


خون دلم چون باده کن ، در حلقه ی رندان مست 

پیمانه ای زین خون دل، بر هر دل آزاد ده


در چشم شوخت غمزه ای بس جانستان و بر دوام

تیغی که بر دل میکشی، بر فرق این ناشاد ده 


گر در خورِ جانانه شد، این خون دل و دیده ام

زان تار مویت حلقه ای، با خاک ما بر باد ده


گفتی چو مجنونم کُشی اندر هوای روی خود

از لعل شیرین جرعه ای، در ساغر فرهاد ده 


عمرِ سکندر چون بشد در حسرت آب حیات 

بر این شباهنگ کن نظر، یکدم مرا دلشاد ده




* خار مغیلان = خاری است درشت و سیاه که در بیابان میروید

=================================

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۸ ، ۲۲:۴۹




یاد باد آنکه زدم باده ی نوشینِ لبت

سرمه بر نرگس مست و گُل نسرینِ لبت


یاد باد آنکه شبی کوچه به کوچه رفتیم

گوشه ای خلوت و تاریک، من و آئینِ لبت


آن شب از لعل لبت بوسه به نیرنگ زدم

تا ابد هست به دل مزه ی شیرینِ لبت


آن زمانی که دلم در رهِ تو جان میداد

بر سر کوچه فتاد از میِ دیرینِ لبت


ناگهان فتنه بپا شد و دلت از ما گشت

من و دل بر در میخانه ی نوشینِ لبت


در غم لعل بدخشان به چه کس شکوه برم

تا که رسوا شدم از غمزه ی دوشینِ لبت


گر چه از خاطر نازت دل من بیرون شد 

مانده در یاد شباهنگ، گُلِ نسرین لبت

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۸ ، ۱۸:۰۹





به هر کجا که روانم، ز دیده خون بِفِشانم 

غم دلم به که گویم، که با سخن نتوانم


به چشم من تو نظر کن،در آن ببین که چه گوید

هر آنچه را که بدیدی، همان بُوَد غم جانم


ز حرف دل به که گویم، که آتشی به درونست 

چو این سخن نَتَوانم، ز دیده خون بِفِشانم


غم از دلم تو بدر کن، به آب دیده نظر کن

که اشک من چو بلغزد، ز خون دل بچکانم


دمی که در تب و تابم، سحر شود و نخوابم

چو مرغ بی پر و بالی، به سوی کعبه دوانم 


به کعبه چون نشنیدی، صدای حسرت این دل

کجا روم به که گویم، چه در دلم بِکِشانم


نگر به این دل زارم، که حسرتی ز چه دارم

در این فضای غم آلود، چرا چنین به فغانم 


چو دورم از همه یاران، چو بیخبر ز عزیزان

کجا روم به شکایت، بجز خدای جهانم


غمی درون شباهنگ، زند به سینه ی او چنگ

ولی ز این غم دوران، سخن به کس نَتَوانم


==============================

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۸ ، ۱۵:۳۲