مرغ نالان شد دلم، آن زلف چون عنبر کجاست ؟
طالبم فقر و فنا را ، راهِ بی اختر کجاست ؟
نقطه در نقطه شدم خط، عاقبت همچون کمان
جانشکاری* تا بگیرد، جان بی جوهر کجاست ؟
زین ستم همچون شقایق، شد پریشان مرغ دل
چشم نرگس بیقرار و، باد غارتگر کجاست ؟
خاطرم باشد ملول از، دیو و دَد و آدمی
مردمی دیگر کجا و، عالمی دیگر کجاست ؟
فتنه ها اندر سرم ، افتاده چون نابخردان
باز، پرسم خود ز خود، انسان پُر گوهر کجاست؟
مدعیان و شیاطین در رهم چون ساحران
این عصا را اژدها کن، مکر افسونگر کجاست؟
چون خلیلان را چه باک، از آتش نمرودیان
هیزمش خود آورم، نمرود آتشگر کجاست؟
بر سر هر نیزه شد قرآن، خدا یا خود بگو
آن که با حق میرود، دنبال پیغمبر کجاست؟
تا که دنیا گشته مسند، بهر ابلیسان پیر
مار دوشان خون به لب، کاوه ی آهنگر کجاست؟
کاخ ظالم هم بپا گردد، به نوع تازه ای
نوح و کشتی در کجا، باران ویرانگر کجاست؟
با شباهنگ هر چه کردی، دلبرا با کس مکن
کز ستم خونین جگر شد، زلف چون عنبر کجاست؟
* جانشکار = کنایه از مرگ یا عزرائیل