( ز عطر و بویِ زلفِ او سخن جانانه اندازم )***
چهارشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۹، ۰۹:۲۳ ب.ظ
روم با او بنوشم می و سر در شانه اندازم
گهی لب بر لبِ نوشین گهی پیمانه اندازم
تو هم با من بزن جامی که از وصلش سخن گویم
غمت از دل برون سازم شعف در خانه اندازم
بیا ساقی لبم تر کن که تا وقتِ سحرگاهان
ز عطر و بویِ زلفِ او سخن جانانه اندازم
نمی بینم اگر رویش غلامی چون مرا بس باد
که چون آئینه دارِ او نظر بر شانه اندازم
حدیثِ زلف او گفتی بسی اندر سحرگاهان
حدیثِ دیگری بر گو که من در نامه اندازم
همی دانم که زلفِ او دهد این خرمنم بر باد
اگر خاکستری مانَد در این میخانه اندازم
فلک را سرسری منگر که این نیلوفری گردون
نه آن جامِ جمی باشد که چون افسانه اندازم
سخنها در دلم دارم ولی ترسم که بر گویم
سکُوتِ من بُوَد بهتر سپر مردانه اندازم
ز دستِ تو شدم نالان برو ای دل رهایم کن
وگرنه پایِ تو حلقه چو یک دیوانه اندازم
بگفتا دل، شباهنگا برو مردِ رهش نیستی
سرت در کار خود باشد که من پیمانه اندازم
**************************
((((( شباهنگ ))))
۹۹/۰۴/۲۵