شباهنگ

شعر های عاشقانه و عارفانه

شعر های عاشقانه و عارفانه

شباهنگ
نویسندگان

گردش ایام..

پنجشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۳۰ ب.ظ

 


این غزل بر مبنای این کلیپ زیبا سروده شده 

لطفا کلیپ را با دقت مشاهده فرمائید 

 

خوش نگر گردش ایام به موئی بند است 

وین همه کوکبه و نام، به موئی بند است 

 

غیرت عشق چو یک شعله بر عالم بزند 

اول و آخر و انجام، به موئی بند است 

 

تاج و تختی که فروشد به جهان فخر مدام 

سرنگون گشتن ایام، به موئی بند است 

 

ای که از خون دل خلق تو سرمست شوی 

مستی و باده ی این جام، به موئی بند است 

 

هر دَمی را بدَمی،غرّه مشو بر دنیا 

کاین دَم و حال و سرانجام، به موئی بند است 

 

غافل از اشک فقیران تو مشو چون سلطان 

مسند و منصب و فرجام، به موئی بند است 

 

حقِ مردم چو دَمی، در کَفِ دستان تو شد 

قاضی و مجرم و احکام، به موئی بند است 

 

ای که بر بامِ فلک قهقهه چون کبک زنی

زیر و رو گشتن این بام، به موئی بند است 

 

هان به شیرینی دوران، نتوان تکیه نمود

تلخ و شیرینیِ این کام، به موئی بند است 

 

هرچه گوئی تو شباهنگ همه کس میداند

خوش نگر نامه ی برجام به موئی بند است 

 

 

 

***************************************

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۸/۰۵/۳۱

نظرات  (۲)

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم
عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم
بستهٔ سلسلهٔ سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت
سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بس که دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد
چاره اینست و ندارم به از این رای دگر
که دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگر
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر
بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر
بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهدبود
پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی‌ست
حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی‌ست
قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دویکی‌ست
نغمهٔ بلبل و غوغای زغن هر دو یکی‌ست
این ندانسته که قدر همه یکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود
چون چنین است پی کار دگر باشم به
چند روزی پی دلدار دگر باشم به
عندلیب گل رخسار دگر باشم به
مرغ خوش نغمهٔ گلزار دگر باشم به
نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش
آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست
می‌توان یافت که بر دل ز منش باری هست
از من و بندگی من اگرش عاری هست
بفروشد که به هر گوشه خریداری هست
به وفاداری من نیست در این شهر کسی
بنده‌ای همچو مرا هست خریدار بسی
مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است
راه صد بادیهٔ درد بریدیم بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است
اول و آخر این مرحله دیدیم بس است
بعد از این ما و سرکوی دل‌آرای دگر
با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به صد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این ، برود چون نرود
چند کس از تو و یاران تو آزرده شود
دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود
ای پسر چند به کام دگرانت بینم
سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم
مایه عیش مدام دگرانت بینم
ساقی مجلس عام دگرانت بینم
تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند
چه هوسها که ندارند هوسناکی چند
یار این طایفه خانه برانداز مباش
از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش
می‌شوی شهره به این فرقه هم‌آواز مباش
غافل از لعب حریفان دغا باز مباش
به که مشغول به این شغل نسازی خود را
این نه کاری‌ست مبادا که ببازی خود را
در کمین تو بسی عیب شماران هستند
سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند
داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند
غرض اینست که در قصد تو یاران هستند
باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری
واقف کشتی خود باش که پایی نخوری
گر چه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت
وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت
شد دل‌آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت
حاش لله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت‌آمیز کسان گوش کند

همینجوری داشتم شعر میخوندم این شعر به دلم‌نشست به وبلاگ شما سرزدم برای شما هم کامنت کردم
اوقات برشما خوش
پاسخ:
درود بانو رویا سپاسگزارم از حضور گرم شما، 
این ترجیع بند وحشی بافقی یکی از زیباترین 
اشعار او میباشد ، سپاس از لطف شما 
واقعا ادم حیران میمونه
چقدر زیبا هم کلیپ وهم شعر ادم با تمام وجود درک میکنه
احسنت به ذوق و حسن سلیقتون
موفق باشید
مستی به شکستن سبویی بند است
هستی به بریدن گلویی بند است
گیسو مفشان، توبه ی ما رامشکن...
چون توبه ی عاشقان به مویی بند است ..!

 

پاسخ:
سپاس از این رباعی بسیار زیبا ،
اگر خوب دقت کنیم همه حالات زندگی 
ما حقیقتا به موئی بند است ، و متاسفانه 
بیشتر افراد بشر با همه ی توانائی و دانایی
به این قضیه توجه ندارند و این جهان را 
و این زندگی را برای خودشان ابدی می پندارند 
و در آن به تاخت و تاز و کشت و کشتار مشغولند

    سیه گشته این چرخ نیلوفری
           ز ظلم و ز بیداد و افسونگری
    ندانم چه حکمت زدی ساقیا
          که آدم بِه آمد ز جن و پری 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی