شباهنگ

شعر های عاشقانه و عارفانه

شعر های عاشقانه و عارفانه

شباهنگ
نویسندگان

((( به مژگانت قسم جانا .....)))

يكشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۱۹ ق.ظ

 

 

 

 

 

چه شبها کز غم عشقت حکایت با صبا کردم 

و عمری در پی ات گشتم شکایت از قضا کردم

 

سرِ زلفی چو میدیدم، پریشان از صبا گشته 

به یاد زلف زیبایت حکایت با صبا کردم 

 

چو چنگی قامتم خم شد به زیر بار هجرانت

به یاد چشم شهلایت جوانی را فدا کردم 

 

مُنّور شد از آن رویت، شب یلدای دوران ها

در آن شامی که از زلفت حکایت با خدا کردم 

 

اگر این عمر طی گشته، به چنگ آرم دگر باره

مپرس از من چگونه شد، چرا دل را رها کردم 

 

به مژگانت قسم جانا، که مژگان دلم بودی 

خطا کردم که در حقت، بدان شیوه جفا کردم 

 

میان گلشن و گل ها بسی سرگشته گردیدم 

تو را از بین هر خوبی، چو یک دلبر جدا کردم 

 

شکستم من در این غربت، چو جامی کهنه و متروک

کسی از من نمی پرسد ، چرا خود بی بها کردم 

 

دل اندر خون خود غلتد، که دور از شیوه ی مردان

چو من نامردمی ها را ، نه از روی دغا کردم 

 

فغان از این شباهنگی، که بر دل میزند نشتر

نمی پرسد ز خود اما، که من با دل چها کردم 

 

 

 

 

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۹۹/۰۹/۱۶

نظرات  (۱۱)

آدم اصلا اسمشو تو شعر ها می بینه کلی ذوق می کنه =)
پاسخ:
درود خوش آمدید، 
خب اسم زیبائی دارید این شعر هم برای یکی
هم نام شما سروده شده ،
سپاسگزارم از حضور و محبت شما 
عجب شعری،
واقعا نمیدونم چی بنویسم.
یاد سهراب افتادم که میگفت :گاه دریک حرف خیمه باید زد
به این شعر و احساس جاری درآن خیمه باید زد.
امیدوارم خیلی زودبه بهترین نحو ممکن میسربشه تا انچه که درذهن ودلتون دارید مکتوب بشه.
پاسخ:
درود دوست عزیز، 
در مورد سخن عشق چیزی نمیتوان نوشت ،
همانطور که حضرت حافظ فرموده اند 

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق 
ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما 
سپاسگزارم از حضور و آرزوی خوب شما 
سلام علیکم
واقعاً این شعر‌، غیر از زیبایی ظاهری، برای من به‌عنوان خواننده هم حس عمیقی داشت. عجب ماجرایی و عجب احساسی!
سپاسگزارم.
پاسخ:
درود و سلام بر شما دوست گرامی 
خوشحالم که مورد توجه شما قرار گرفته،
در حقیقت سراینده این غزل عشق میباشد 
فقط قلم در دست من بوده برای نگارش 
میتونم درک کنم.یعنی درک میکنم کاملا
عشق احساس قوی ، قشنگ ، عمیق ،پاک ،مقدس، لذت بخش و با درد شیرینی ست.
عمیقا وقتی عشقی به سرانجام نمیرسه دلم میگیره.دلم میشکنه
خیلی حیفه این احساس.چقدر دنیا و ادمهاش با این واقعیت قشنگ بی رحمن
دلم میسوزه :((

22 سال یک عمره استاد برای چنین دوری و دلتنگی و بی خبری...امیدوارم حداقل این بی خبری خواست خودتون بوده باشه نه از روی اجبار

پاسخ:
خیر از روی اجبار بود ، 
چون او را مجبور به ازدواج کرده بودند 
و بنده نیز دیگر نمیتوانستم او را پیدا کنم 
چون از تهران به شهری نامعلوم نقل مکان 
کرده بودند ، حتی نمیدانم ایشان در قید حیات 
هست یا نه 
ولی آخری باری که بخوابم آمد مانند همان ۱۸ سالگی اش
بود و بوسه ای گرم بر صورت من نهاد و حقله ای اشک 
از چشمانش سرازیر شد و رفت ، این قضیه مربوط به هفت 
سال پیش است ، تا آن زمان هر ماه یک یا دوبار به خوابم می‌آمد 
ولی هفت سال است که دیگر نیامده
پاسخی که دادین بی نهایت آموزنده بود، مخصوصا برای من
تشکر تشکر 🙏🌹
پاسخ:
خواهش میکنم دوست عزیز،  
این حرف ها حسی است که در مورد عشق حقیقی 
دارم 
سلام
استاد :(( بنده الان هیچ حرفی برای گفتن ندارم و فقط میتونم اشک بریزم و اشک بریزم ...اما قطعا دوباره براتون خواهم نوشت..
ای کاش اون داستان نویس مد نظرتون بودم
پاسخ:
سلام بانو ، 
اگر عرض کنم که خودم هم  همین الان اشک در چشمانم 
حلقه زده شاید باور نکنید ، اما باور دارم که داستان آن عشق 
کمتر از لیلی و مجنون نیست ، ما هر دو سوختیم و مردیم 
فقط نفس کشیدن ظاهری داریم ، اما مدت ۲۲ سال است 
که دیگر از او خبری ندارم ، 
سپاسگزارم از محبت شما،  اگر میتوانستید بنویسید باعث افتخار است 
سلام دوست عزیزم
امیدوارم خوب و سلامت باشید
و اما این شعر، انقدری تاثیرگذار بود که واقعا کمترین کاری که میتونم انجام بدم اینه که بارها و بارها بخونمش ..عشق رو نمیشه توضیح داد اما میشه به تصویرش کشید..در واقع وقتی هر کاری با عشق انجام بشه اون وقته عشق خودشو میتونه به تصویر بکشه .. شما به زیبایی عشق را به تصویر کشیدین
پاسخ:
درود دوست عزیز، 
سپاسگزارم از محبت شما،  بله همانطور که شما فرمودید 
عشق را نمیشود توضیح داد ، زیرا عشق همان خود خداست 
زمانی که مقدر شده کسی عاشق شود به معنای واقعی روح 
خداوندی در تمام اعضا و جوارح و رگ های او حلول میکند 
و وقتی که این اتفاق می‌افتد دیگر عاشق خودش نیست بلکه 
پیک یا قاصدی از طرف خداوند است که باید پیامی را به کسی 
که قرار است معشوق شود میرساند که من و تو یکی هستیم 
مثل ما و خداوند که یکی هستیم ، اینجا دیگر عاشق خودش را 
فراموش میکند و جز معشوق کسی را نمی بیند زیرا میداند جان 
او به جان معشوق بستگی دارد و تمام همت او باید صرف مواظبت 
و نگهداری معشوق گردد ،
آدمی که خداوند برای عاشق شدن انتخاب میکند دیگر نمیتواند 
جفا یا خطا و یا ظلم کند ، تا زمانی که پایبند بود مطمن باشید 
روح خداوند هم در او باقی میماند زیرا عشق خود خداوند است 
و بهمین دلیل نمیتوانیم آنرا شرح دهیم که در چه احوالی هستیم 

۱۶ آذر ۹۹ ، ۱۷:۴۲ یاسمن گلی:)
درد و غم عشق خیلی جان سوزه
نمیدونم به قول خودتون با توجه به گذشت بیش از 50 سال از اون زمان میتونم آرزو کنم که کاش سرنوشتتون در آینده بهم گره بخوره یا نه ولی امیدوارم هرچه به صلاحتون هست براتون رقم بخوره
دلتون شاد
پاسخ:
درود بانو سپاسگزارم از محبتتون، 
هم او سوخت ، هم من ، تا سی سال پیش 
گاهی دوستانی را ملاقات میکردم که هم او را 
میشناختند هم بنده را و از احوال او جویا میشدم 
ولی تقریبا ۲۲ سال است دیگر خبری از او ندارم ،
ولی تا هفت سال پیش حتما در ماه یک یا دوبار 
او را در خواب میدیدم ، اما در این هفت سال 
گذشته خیر ، و نمیدانم چرا 
۱۶ آذر ۹۹ ، ۱۴:۲۲ Sepideh Adliepour
عنوان متن رو که دیدم همون لحظه متوجه تفاوت مطلب منتشر شده با باقی شدم
من تموم شعر هایی که توی وبلاگتون منتشر کردید رو چندین بار خوندم و باید بگم که این شعر سوایی از همشونه
این یکی نه تنها از دل که از جان بر آمده!
آرزو میکنم همیشه در اعماق وجودتون چیزی برای بالا آوردن داشته باشید
حتی اگه اون چیز درد فراق با‌شه...

پاسخ:
درود بانو ،
سپاس از محبت و توجه سرکار 
درست حدث زدید این شعر و چند غزل دیگر
چکیده ای از خاطرات دوران جوانی و اتفاقاتی 
که رخ داده است ،
سپاسگزارم از آرزوی زیبائی که در مورد بنده فرمودید 
نمی دونم چی بگم واقعا
شعرهاتون رو زیبا میبینم
و این رو عمیقاً خوندم و چون گفتین، نظرم اینه که شما اصلاً به این احتباجی ندارید که گفته بشه شعرتون زیباست چون ارزشش رو افزون نمیکنه درهرحال
تا به حال کتاب شعر چاپ کردین؟
به نظرم اگه تا الان اینکار رو نکردین هنوز هم دیر نیست و همچنین برای نوشتن داستان زندگیتون، چه کسی میتونه بهتر از خودش داستان زندگیش رو روایت کنه :)
پاسخ:
سپاسگزارم از بذل توجه شما ،
و توصیف زیبائی که فرمودید ،
بله سه جلد کتاب چاپ شده به نام های ( بوی زلف یار ) و 
( راز گیسوی پریشان) که راز گیسوی پریشان به علت حجیم 
بودن در دو جلد منتشر شده ، در پست های قدیمی هم عکس 
کتاب ها وجود دارد هم توضیحاتی در مورد آنها ،
 در مورد نوشتن کتاب ، 
برای نوشتن آن داستان عشق و جوانی احتیاج به کسی دارم که 
به روش داستان نویسی و صحنه پردازی ها مسلط باشد ، خودم چند بار
سعی کردم لیکن همان چند صفحه نوشتن ها به دلم نمی نشست 
من مایل هستم که داستان را با زبان خودم ضبط کنم و بعد نویسنده ای 
آنرا مرتب کند و بر روی کاغذ بیاورد ( البته تمام هزینه ی زحمات نویسنده
سریعا پرداخت میگردد )

عجب شعر قشنگی و عنوان قشنگتری
پاسخ:
درود بر شما و خوش آمدید بانو 
سپاسگزارم از نگاه زیبای شما 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی