شباهنگ

شعر های عاشقانه و عارفانه

شعر های عاشقانه و عارفانه

شباهنگ
نویسندگان

ببین پروانه را ساقی

سه شنبه, ۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۸:۰۰ ب.ظ




ببین پروانه را ساقی، دل دیوانه را ساقی

گُشا میخانه را امشب، بخوان افسانه را ساقی


زدم دل را به صد دریا، نهادم سر به هر صحرا

ز حال این دل شیدا، بگو جانانه را ساقی


روم با دل به میخانه، که دل گردد چو پروانه

به دور زلف جانانه، ببین پروانه را ساقی 


جهان در چشمِ مست او، قلم در نقشِ دست او 

دلم شد می پرستِ او، بده پیمانه را ساقی 


بزیر طاق ایوانش، صبا در زلفِ افشانش 

چو گردد دل پریشانش، مخوان بیگانه را ساقی 


می و میخانه بر هم زن، دلِ دیوانه را برکَن

بزن آتش بر این خرمن، ببر دیوانه را ساقی 


چو صیدی مانده اندر خون، به زنجیرم بکش اکنون

برای آن مَهِ مکنون*، ببر خونخانه* را ساقی 


در این ره همچو مجنونم، وزین ساغر چه دلخونم 

از این اشک شفق گونم، بچین دُردانه را ساقی 


شباهنگ صد سخن دارد، حکایت از زَمَن* دارد

گُلی اندر چمن دارد، بخوان افسانه را ساقی 



*******************

* مکنون =  مستور ، پوشیده ، پنهان 

* خونخانه = کنایه از دل            * زَمَن = زمان ، دوران ، 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۸/۰۷/۰۲

نظرات  (۱)

المنة لله که در میکده باز است

زان رو که مرا بر در او روی نیاز است

خم‌ها همه در جوش و خروشند ز مستی

وان می که در آن جاست حقیقت نه مجاز است

از وی همه مستی و غرور است و تکبر

وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است

رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم

با دوست بگوییم که او محرم راز است

شرح شکن زلف خم اندر خم جانان

کوته نتوان کرد که این قصه دراز است

بار دل مجنون و خم طره لیلی

رخساره محمود و کف پای ایاز است

بردوخته‌ام دیده چو باز از همه عالم

تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است

در کعبه کوی تو هر آن کس که بیاید

از قبله ابروی تو در عین نماز است

ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین

از شمع بپرسید که در سوز و گداز است

"بخوان افسانه راساقی"عالی
دلتون بی غم

پاسخ:
سلام و درود بانو، 
شعر آن حافظ شیراز نه تنها غزلست 
مظهر حُسن و کمالات و نشان از هنرست 

در سخن نغز و غزل های خوش دفتر او
در خورِ یار نهانی، که سراپا گُهرست 

این همه قول و غزل، کو بسُرائید ز عشق
حاصل میکده و باده، ز خون جگرست 

سر به دنیا و به عقبی، نه فرود آورد او
چرخ دوران و زمان از همتش پُر شررست 

من ندانم رخ آن دلبر خود چُون دیدی
کو کلامش میِ ناب و ورقش سیم و زرست 

زان همه باده که او در غزلش جوشان کرد 
بلبلان مست غزل، بر لب طوطی شکرست 

این دل انباشته از نور دل حافظ شد
لیکن افسوس که مرغ دل من بی هنرست 

این غزل ناقابل بالا را تقدیم به شما و حافظ شیرازی
بخاطر غزل بسیار زیبائی که از او در این پست ارسال 
کردید ، همیشه سربلند و پیروز باشید 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی