چو قصد دلبری سازد نقاب از رخ براندازد
پنجشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۵۷ ب.ظ
چو قصد دلبری سازد، نقاب از رخ براندازد
کند ناوک* پران چشمش، که شوری در سر اندازد
ز چشمِ مست جَمّاشش* حذر کن ای دل مغرور
که چشمت تا زنی برهم، ز بنیادت براندازد
هوای عاشقی در سر، نه کارِ هر دل خامست
در آن دل تا که عاشق شد، چو کشتی لنگر اندازد
اگر مردش نباشد دل، بگو با ناخدای عشق
که این کشتیِ پر آتش، به جای دیگر اندازد
هزاران دل پریشان و ز هجران در تب و تابند
تو را بعد از نسیمی خوش، به کامِ صرصر* اندازد
اگر با او بنوشی می، به جای آب آتشزا*
بگیرد دلبرت دستت، تو را در کوثر اندازد
سزد ثابت قدم باشی، اگر مردِ رهش هستی
که عاشق نزد دلدارش، به پای او سر اندازد
عجب دارم از این آدم، که یارش را نمیجوید
فقط در فکر آن باشد، که خود با او در اندازد
تو برخیز و گل افشان کن، چو نوشی ساغر از دستش
وگر نه این غمِ دوران، ز دستت ساغر اندازد
زنم دست دعا هر شب، به درگاه خدای عشق
شباهنگ را چو مرگ آید، به پای دلبر اندازد
* ناوک = تیر . کنایه از مژگان * جمّاش = زیبا . شهلا
* صرصر = باد بسیار گرم و سوزان ..
* آب آتشزا = می و شراب دنیایی
رسوای زمانه ... خواننده قربانی
۹۹/۰۷/۱۷
خدا قوت
متشکرم.