چو آتش میزنی بر جان مگر پروانه میخواهی؟
چو آتش میزنی بر جان، مگر پروانه میخواهی؟
چو در غم میکشی رندان، مگر دیوانه میخواهی؟
دو زلف عنبر خامت، که طُغرائی * زده بر دل
از این خطی که بُگزیدی، مگر افسانه میخواهی؟
دل اندر گوشه ای خلوت، به خون دل صفا دادم
ندانستم که چون ساقی، دلی ویرانه میخواهی
منِ آغشته* را جانا، از این جرعه معافم کن
چو خود رطلی گران داری، چرا پیمانه میخواهی؟*
به مستی ناله سر دادم، که ساقی با دلم گفتا
هزاران مستِ دلداده، در این میخانه میخواهی
گذشتم من از این دنیا، چو دیدم سر بسر سودا
گُزین کردی اگر ما را، مگو بیعانه میخواهی
چو سوزاندی من و دل، را ز سوزِ آتش هجران
مگر غیر از من و این دل، دگر پروانه میخواهی؟
شکنجِ زلفِ مُشکینت، سحر چون در رکاب آید
به کوی دلپریشان* رو اگر دُردانه* میخواهی
شنیدم با دلم گفتا، صبا از راهِ غمّازی *
شباهنگ را بگو امشب، چه از جانانه میخواهی ؟
چو گفتم، گفت چُون باشد،* هوای این خیال خام
که از رطل گران* ما، تو هم پیمانه میخواهی؟
*طُغرائی = نوعی خطوط منحنی درهم که بشکل زیبائی طراحی شده باشد ، مثل زلف طُغرائی
* آغشته،= کنایه از آلوده به عشق
* چو خود رطلی گران ..... = چون خودت هزاران عاشق پاکباز داری، چرا دنبال دلی شکسته و فرتوت هستی
* دلپریشان = خسته جانان * دُردانه = کنایه از اشک یتیم یا مسکین
* غمّازی = سخن چینی
* چُون باشد = چگونه باشد
* رطل گران = ظرف بزرگ شراب
موفق باشین :)