می دگر کی چاره سازد تا چنین شکسته سازم ***
می، دگر کی چاره سازد، تا چنین شکسته سازم
کی غزل گفتن توانم، یا سرودی دلنوازم
رفته آنچه کِشته بودم، از ستم با دست توفان
جز تنم در کف ندارم، تا به راهت من ببازم
هر شب از سوز دل من، پر شرر گردد شباهنگ
من در این ظلمت سرایم، تا به کی با دل بسازم
مانده ام دور از عزیزان، دل بریدم از حبیبان
همدمی دیگر ندارم، جز دل و بانگ نمازم
ای صبا یارم خبر کن، از غم و سوز درونم
در دلم من پر نیازم، گرچه گویم بی نیازم
بی نیاز از من توئی، ای مالک روح و روانم
من گدائی مخلصم، شاید زمانی حقه بازم
مخلصم من چاکرم من، بنده ی شاکر به درگاه
چون تو را بر من نظر شد، پادشاهی یکه تازم
گر که گویم عاشقم من، بر تو ای جانانه ی دهر
ترسم از آن خنده آری، بر من و بشکسته سازم
گرچه دانم کاین شباهنگ، نزد دلبر بی بهاست
لیک گر او را پذیری، پیش دشمن سرفرازم
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@####