دلم خون گشته و دلبر به درمانش نمیگیرد***
چهارشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۹، ۰۸:۳۵ ق.ظ
دلم خون گشته و دلبر به درمانش نمیگیرد
به هر سو میدود چون گوی و چوگانش نمیگیرد
حریمِ عشق خود بسته به روی این دلِ شیاد
چو میداند ریا دارد به ایوانش نمیگیرد
نشاید آسمان یکدم سر از فرمان او پیچد
بسی این دل خطا کرده ولی جانش نمیگیرد
از این دلبر من آن دانم که در هفت آسمان عشق
دلی کو بوی حق نارد به پیمانش نمیگیرد
دلا افتادگی آموز، و زین خودکامگی برگرد
که جز افتاده از پا را به دامانش نمیگیرد
نگه کن عهد و پیمان را جفا کمتر به مردم کن
که هر پیمان شکن را او چو مردانش نمیگیرد
زهی دیوان عشق او، که پایانی ندارد آن
ولی هر بی سر و پا را به دیوانش نمیگیرد
خدا را ای صبا آرام بر آن کَسمه* بگذر تو
بگو زلفت شباهنگ را به درمانش نمیگیرد
* کسمه = زلف پرپیچ و خم بالای پیشانی
۹۹/۰۷/۱۶
بسیار زیبا بود.
سپاس