توقف زمان .........
... فکر میکنم زمان متوقف شده ...
نه گذشته ای را بخاطر میآورم..و نه آینده ای میبینم
عجب روزگاری شده .. چشم ها بسته .. گوش ها بسته
دهانم را هم خودم بسته ام .......
میگوید ... اشتباه میکنی مثل بلبل آواز بخوان ...
میگویم مگر بلبل در نِیِستان و یا گورستان آواز میخواند
میگوید : این گورستان یا نِیِستان را خودت درست کردی!
یادت رفته است ؟؟؟؟
نگاهی از روی غم و نا امیدی بر او میکنم با عجز میپرسم
آیا کسی نیست که دوباره اینجا را به گلستان تبدیل کند ؟؟
مکثی میکند...............میگوید وقت سفر است ..
میگویم ... در حالی که زمان متوقف است به کجا سفر کنم..
با خنده ادامه میدهد در خودت سفر کن شاید وقت این باشد........
نگاهم در آینه متوقف میشود .....
دفتر زندگی ام را در حال ورق خوردن به عقب میبینم ...
چه سفری .... شاید تنها سفری باشه که میدونی چه
چیزهایی را خواهی دید بدون کم و کاست ....
( ک) شباهنگ
گاهی وقتا آدم میتونه بیشتر از آدم های اطرافش از خودش یاد بگیره! ((:
اینم دقیقا همون بود!