ای ساقی دل ای مونس جان ***
ای ساقی دل ، ای مونس جان
در چشم ترم ، هستی تو عیان
ای دل تو بگو، با آن گل ناز
من گم شده ام در سوز و گداز
من را مگُذار در ورطه ی غم
رحمی بنما بر این دلکم
دستم تو بگیر ، راهم تو ببر
جانم بسِتان ، با غمز و نظر
ای دل تو بگو با آن گُلِ ناز
من گمشده ام در سوز و گداز
من دل بدهم ، گر دل ببری
هم دلبر من ، هم تاج سری
با من تو بمان ، ای جانِ جهان
دل را بنواز ، گاهی به نهان
با عشق تو من، افسانه شدم
در شمع تو من ، پروانه شدم
من سوزم و دل ، صد ناله زند
چون مرغ سحر ، خون پاله زند
ای دل تو بگو، با آن گل ناز
من گمشده ام، در سوز و گداز
ای مونس دل، ای همدم من
یک دم نظری ، کن بر غم من
کو پا و عصا ، کو دلق و ردا
کو مرغک طور ، کو نور بقا
من گمشده ام ، در راه فنا
سرگشته شدم ، چون باد صبا
من عهد شکنم ، بیچاره دلم
پیمان شکنم ، آواره دلم
ای دل تو بگو ، با آن گل ناز
من گمشده ام در سوز و گداز
او سرو روان ، او مطرب دل
او نور جهان ، من خاکم و گل
نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
ابروی یار در نظر و خرقه سوخته
جامی به یاد گوشه محراب میزدم
هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست
بازش ز طره تو به مضراب میزدم
روی نگار در نظرم جلوه مینمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم
چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ
فالی به چشم و گوش در این باب میزدم
نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم
بر کارگاه دیده بیخواب میزدم
ساقی به صوت این غزلم کاسه میگرفت
میگفتم این سرود و می ناب میزدم
خوش بود وقت حافظ و فال مراد و کام
بر نام عمر و دولت احباب میزدم