از این دیوانگی ها و دل دیوانه فریاد***
يكشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۲۰ ب.ظ
از این دیوانگی ها و دلِ دیوانه فریاد
از آن دلبر که با عاشق، شود بیگانه فریاد
به کوه سینه چنگم شد، مثال تیشه ی فرهاد
از آن حوری وشِ شوخ و دلی دیوانه فریاد
شباب و شاهدی شیرین، شراب و شام بی پایان
از آن عشقی که میگردد، چو یک افسانه فریاد
می و میخانه و ساقی، همه سوزد بپای یار
از این مسجد که شد، بتخانه در بتخانه فریاد
بدین مستی که گم گشتم، میان هرچه هشیارست
ز ساقی و از این، پروانه در میخانه فریاد
شدم دلداده ی یاری، که جز نامش نمیدانم
ز غم هایی که خوردم من، در این غمخانه فریاد
به دور شمع رخسارش، بسی پروانه سا گشتم
از آن آتش که سوزاند، من و پروانه فریاد
شباهنگا مرو این ره، که رسوایی بُوَد در آن
که خون دل شود چون می، وزین پیمانه فریاد
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
الا ای پیر فرزانه
۹۹/۰۹/۰۹
درود و سر تعظیم به استاد گرانقدر و شیرین سخن و شکر کن
استاد بزرگوار
پیشتر که از کنار بیستون می گذشتم ، بزرگی و سایه ای که روی دشت می اندازد مرا محو خود می کرد و شاید کمتر به فریادهای خاموش فرهاد و صدای خاموش تیشه اش فکر می کردم .
اما به مصداق این مصرع
که خون دل شود چون می، وزین پیمانه فریاد
گاهی نیاز هست که فرهاد گونه تیشه بدست گرفت و ره صد ساله رفته را ...
به می سجاده رنگین کن ...
ارادتمند همواره حضرتعالی و به امید شادکامی و تندرستی شما