جامی بزن که دردی درمان به آن توان کرد ***
دوشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۸، ۰۱:۴۵ ب.ظ
جامی بزن که دردی، درمان به آن توان کرد
یاری گزین که با او، طی در زمان توان کرد
مستی مکن چو بلبل، اندر هوای هر گل
برگی ز باغ من چین، کان را نهان توان کرد
سرگشته ام و حیران، در ابر و باد و باران
چنگ خمیده بنگر، وز دل فغان توان کرد
ای دل مگو به رندان اسرار می پرستی
زیرا حدیث جانان، ورد زبان توان کرد
این دل اگر ندارد، در کوی او مقامی
با یاد او سماعی، هم با مغان توان کرد
زاهد اگر شنیدی کاین خرقه در خفا سوخت
در چله اش جهان در، رطلی گران توان کرد
بنگر که تربت من، در حلقه با صبا رفت
زیرا غُبارِ پاکان، بر آسمان توان کرد
هرچند دست من شد، کوته ز دامن یار
شاید دعای این دل، اندر کمان توان کرد
بی او نبوده هرگز، اندر جهان شباهنگ
بنگر که راز پنهان، با او عیان توان کرد
################################
۹۸/۰۶/۱۱
که افزاید رسایی از گره در رشته باران را
ز طوفان پنجه مرجان نگردد بحر را مانع
کجا ساکن کند دست نوازش بی قراران را؟
به قدر سعی، از مقصود هر کس بهره ای دارد
که منزل پیش پای خود بود، دامن سواران را
چه پروای دل صد پاره دارد تیغ سیرابش؟
که هر برگی زبان شکر باشد نوبهاران را
به ابر امید دارد دانه تا زیر زمین باشد
نظر بر عالم بالاست دایم خاکساران را
به خورشید درخشان، نسبت همت بود تهمت
که ریزش اختیاری نیست دست رعشه داران را
علایق را بود کوتاه، دست از دامن همت
ز گرد ره نباشد زحمتی گردون سواران را
به خط امیدها دارد دل بی طاقت عاشق
که وقت شام، صبح عید باشد روزه داران را
نسازد مایه داران مروت را زیان غمگین
نشاط باخت بیش از برد باشد خوش قماران را
به عقل شیشه دل باشد گران حرف ملامتگر
سر دیوانه گلریزان شمارد سنگباران را
نمی پیچد سر از سنگ ملامت هر که مجنون شد
که سازد سرخ رو سنگ محک کامل عیاران را
ز خوشوقتی گوارا می شود هر ناخوشی صائب
که چشم شور کوکب نقل باشد میگساران را
"هرچند دست من شد، کوته ز دامن یار
شاید دعای این دل، اندر کمان توان کرد "
عالی و زیبا
پایدار باشید